ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
اینم یه پست قشنگ واسه اونایی که اهل دل هستند. البته واسه بچه کوجولوها هم بد نیست .... تو یادامه مطلب می بینمتون. منتظر نظر ها و لایک هاتوون در مورد این پست هستم....
چشم های آبی که...
یک جفت چشم آبی که روی تک تک وسایل اتاق می چرخید ،از میز تحریر کنار پنجره تا کمد دیواری قهوه ای شیک کنار
در...از حالت چهره اش را گیجی را می شد فهمید گرچه به صورت غیر ارادی سعی در پنهان کردن آن کرده بود...
داستانی: پس از موعد مقرر
روز چهاشنته بودآخرین روزهفته ازنظرمدرسه ای ها ودو روز تعطیلی پشت سر هم.زنگ های اول تاسوم مثل فرفره گذشت ولی در زنگ چهارم به من ودوستم مرضیه مسئولیتی داده شد.درمدرسه ی ما 6 کلاس وجودداردواز هرپایه 2 کلاس ولی امسال از پایه ی اول 3 کلاس ثبت نام کرده اند.برای همین به جای 6کلاس 7 کلاس شده ایم به خاطراین کاریکی از کلاس های سوم یعنی سوم 1 به داخل دبیرستان دخترانه رفته اند.آن روز به من ودوستم خانم وحید نیا گفت:(برگه های نمونه سوالات آزمون ریاضی را به کلاس سوم 1 در دبیرستان ببریدوبه بچه ها بدهید.) من ومرضیه از مدرسه خودمان بیرون آمدیم وبه دبیرستان رفتیم وقتی درحیاط دبیرستان بودیم مرضیه در پوست خود نمی گنجید چون من واو اولین باری بود که به دبیرستان دخترانه ی تیزهوشان قدم گذاشته بودیم .وقتی به داخل مدرسه رفتیم ابتدا طبقه ی اول راگشتیم .
بقیه ادامه مطلب
ادامه مطلب ...