شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.
شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

قلعه ی متحرک هاول

اینم یه رمانم قشنگ که کارتونش هم هست 

خیلی باحاله من خیلی دوستش داشتم مانیا و نفی و برادر گرامم و خواهر عزیزمم خیلی دوسش دارن. 

اینم لینک دانلودش. برید تو ادامه ی مطلب دانلودش کنید 

 

ادامه مطلب ...

آخرین روز تابستون

همه ی دانش آموزانی که می دونید درد من چیه و خودتونم به این درد مبتلا هستین. 

از صمیم قلب براتون آرزو می کنم که بتونید مدارس رو پشت سر بذارین. 

و همینطور ورود ماه مهر رو به خاطراتتون تسلیت عرض می کنم. 

هرچند که شاید خیلی ها از دیدن دوباره ی دوستانشون خوشحال بشن. 

منم خوشحال میشم و ذوق دارم ولی دردم از مدارسه. 

همه ی معلمان عزیز لطف کنید به ما بدبخت بی چاره های فلک زده رحم کنید. 

گناه داریم بابا. 

مدارس داره کمرمونو میشکونه. 

ها چیه اونجوری نگاه نکنید، همون بوی مهر ما رو تحت فشار گذاشته دیگه چه برسه به وقتی که بیاد. 

اینا آخرین پست های من توی تابستون 93 بودن. 

به نظرم تابستون خوبی بود ولی متاسفانه زود تموم شد. 

خاطرات زیادی از این تابستون دارم. 

اونقدر زیاد که مجبور شدم خلاصه بنویسم توی دفتر خاطراتم ولی با اینکه خیلی نوشتم ولی بازم همه ی خاطراتممو نتونستم بنویسم. 

خاطرات امسالم با هر سال فرق داشت. امسال یکی دیگه بودم. 

کاش تابستون امسالمون طولانی تر میشد. 

به امید دیدار در مهر 93.

یه بیت

دوستان آشنایان غریبگان. 

یه بیت کوچولو و با مزه پیدا کردم از توی یه رمان. 

 چطوره؟ : 

اگر از جانب معشوقه نباشد کششی 

کوشش عاشق بیچارره به جایی نرسد.

خوب بود؟ 

 

حالا چقدرم که شعره که من برداشتم و نوشتمش توی قسمت شعر ها.

داستانای مرضی

یه روز که شب بود، یه دختری بود که با برادرش رفتن توی رستوران پلاژ های کنار دریای ارتش تا برای خانوادره اشون و خانواده ی دایی و خاله و پدربزرگ مادریشون جا بگیرن.

چون خیلی زود رفته بودن هی میرفتن دم در رستوران و بعدش سوار چرخ 

 

 

ادامه مطلب ...

غروب شادی هایمان - فصل نهم

غروب شادی هایمان - فصل نهم 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نفیسه: نه. یعنی مریم با تو می حرفید.

حواسم رفت سمت مریم. نه الان وقتش نیست.تو یه حرکت خودمو رسوندم بهش و دستشو گرفتم و دم گوشش زمزمه کردم. 

 

ادامه مطلب ...