شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.
شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

کوتاه اما مفید

تاریخ توبد مهم نیست ... تاریخ تبلور مهمه 

ادامه مطلب ...

فراموشی

تا به حال به فراموشی فکر کردین؟؟؟

اینکه فراموشی در عین تلخی گاهی هم خیلی شیرین میشه؟؟؟

مثلا فکر کنید اگه

ادامه مطلب ...

غروب شادی هایمان فصل چهارم

فصل چهارم

جلوی رستورانی که همیشه می رفتیم نگه داشتم و با بچه ها پیاده شدیم و رفتیم تو و پشت یه میز سه نفره نشستیم.گارسون اومد و بعد از گرفتن سفارشامون که همه جوجه بود رفت.

نفیس:خب بچه ها حالا درباره ی چی باید بحرفیم؟

من:نمی خواد بحرفیم.هرکدوم باید جداگونه بشینیم فکر کنیم  و بعد نقشه هامونو بریزیم رو هم و یه نقشه ی عالی بسازیم.ولی قبل از ترکیب نقشه هامون با هم من باید زیر زبون آقا داداشمو بکشم.ببینم مریم تو شماره ی پریا رو داری؟

مریم:نه ندارم ولی گیرش میارم.ولی واسه چی می خوای؟

من:شاید واسه ریختن نقشه به کمک اونم نیاز داشته باشیم.

نفیس:ولی اون که تو جبهه ی دشمنه.

من:خب یه جوری ازش استفاده می کنیم که نفهمه.

مریم:باشه ولی اگه به فرض محال فهمید چی؟

من:از کجا می خواد بفهمه؟

مریم:ولی اون که ما رو میشناسه.معلومه که اگه ازش درخواست کمک کنیم پسمون میزنه.

من:من و تو نه، نفیس این کارو می کنه.درضمن ازش درخواست کمک نمی کنیم .طوری موضوع رو بهش می گیم که فکر کنه منافع خودش در خطره.

نفیس:عین اینایی که تو فیلما می خوان بانک بزنن حرف می زنی.

با آوردن غذا به بحثمون خاتمه دادیم.بعد از غذا مریم و نفیس رو رسوندم خونشون و برگشتم خونه.ماشین رو دقیقا مثل فرشاد پارک کردم که نفهمه من برداشتم ولی امیدوارم از اتاقش بیرون نیومده باشه.

آروم کلید انداختم تو قفل و در رو باز کردم.خونه تاریک بود فقط نور کمی از زیر در اتاق فرشاد میومد.سوئیچ ماشینشو گذاشتم رو اپن و رفتم تو اتاقم.چراغ اتاقمو روشن کردم و جزوه هامو ریختم تو کیفم.

خب مثل اینکه هنوزم از اتاقش بیرون نیومده وگرنه الان میومد میگفت تو با چه حقی ماشین منو با خودت بردی بیرون؟تو که ماشین می خواستی باید به بابا می گفتی برات ماشین بخره و از این چرت و پرتا.

چراغ رو خاموش کردم و آباژورمو روشن.سرمو گذاشتم رو بالشتم و بعد از یه عالمه فکر و خیال خوابیدم.

داشتیم از حیاط دانشگاه خارج می شدیم و حرف می زدیم.

مریم:میگم شماره ی پریا رو پیدا کردم.بیا.

کارت رو ازش گرفتم.

من:خب بچه ها فکری به سرتون زد؟

نفیس:شاید بهتر باشه فرشاد و پریا رو با هم رو به رو کنیم از اونور به رضا هم بگیم بیاد سر قرارشون.

من:نه خیلی بچه گانه اس.باید...

که یهو صدای موبایلم در اومد.

من:اِ بچه ها فرشاده.بیان بریم اون گوشه بزنم رو بلندگو.یه گوشه نشستیم و زدم روی بلند گو.

من:سلام داداشی خوبی؟

فرشاد:سلام آفتاب از کدوم طرف بیرون اومده شما با ما مهربون شدین؟

من:از همون جای همیشگی خب بگو چی کار داری؟

فرشاد:هیچی خواستم بدونم کلاست تموم شده یا نه؟

من:چرا؟

فرشاد:که بیام دنبالتون دیگه.

من:دنبالمون؟

فرشاد:میگی فقط بیام دنبال تو؟

من:نه باشه مشکلی نیست.بیا دنبالمون.بای.

فرشاد:بای.

مریم:قضیه بوداره بدجور.

نفیس:اوهوم.اگه می خواست بیاد نبالت چرا سراغ ما رو گرفته؟

مریم:خب یه چیزی بگو دیگه.

من که تا اون لحظه ساکت بودم:آره خیلیم مشکوکه.بچه ها وقتی که اومد شماها واییسین کنار جایی که شماها رو نبینه،باشه؟

مریم:باشه.

من:پاشین بریم.

تا بلند شدیم کمبود یه چیزیو حس کردم اِ اِ اِ این کجا غیبش زد؟

من:مریمی سمی رو ندیدی کجا رفت؟

مریم و نفیس متعجب نگاهی به اطراف انداختن و گفتن:اینکه اینجا بود.

سه تایی سر جنبوندیم که پیداش کنیم و بعد از چند دقیقه به منظره ی بسیار دل ربایی برخوردم.آدرس دقیق اون گوشه از دانشگاه رو واسه نفیس و مریم اس کردم و آخر پیامم نوشتم که پیداش کردم.

بچه ها سه صوته خودشونو به محلی که من گفته بودم رسوندن و با دیدن منظره کاملا ازش فیض بردن.منم با موبایلم ازشون جهت اثثبات نامردی سمی و سوژه داشتن از جناب استاد در مواقع بی نمره بودن فیلم تهیه نموندم.

فک مریم و نفیس که تا زانوهاشون باز مونده بود کیفمو بهشون زدم اوناهم فک های مبارکو بالا کشیدن منم برای چندمین بار کالیدم به سمی ولی ناکس ما با این فاصله می فهمیدیم گوشیش داره خودشو می کشه ولی اون نه. معلومه حسابی رفته تو حس.

به بچه ها اشاره کردم بریم.چند قدم از اونجا دور شدیم و بعد با سر و صدا به اون سمت راه افتادیم که مثلا داریم دنبال سمی می گردیم ولی تا رسیدیم اونجا سمی و استاد گرام جزوه به دست ادای اینایی که دارن سوال         می پرسن و سوال جواب میدن و با سر و صدای ما مثلا عین آدمای متعجب به ما نگاه می کردند ولی بیشتر قیافه هاشون نگران بود تا متعجب.

ما هم بازیگرایخوب تا سمی رو دیدیم مثل اینایی که گمشده ی هزار ساله اشونو پیدا کردن دویدیدم طرفش و به استاد هم توجه نکردیم.بعد از چند دقیقه تازه به روی خودمون اوردیم استاد هم هست البته بازم مسببش سمی بود.

من:سمی خیلی بوقـــــــــی چرا یهو ما رو ول کردی ها؟

نفیس:آره بوق وبق بـــــــــــوق هستی واقعا که.

مریم:راست میگن مثلا ما دوسـ...

سمی:هیس دندون به دهن بگیرین دیگه.الان براتون میگم.شما رفته بودین تو حس مکالمه، منم حوصله ام سررفته بود استاد رو دیدم یادم اومد تو درسشون مشکل دارم از این رو به شما ها گفتم دارم میرم از استاد سوال بپرسم شما ها هم فقط سرتکون دادین منم اومدم اینجا.

من نگاه بدی به استاد که مثل بوق اونجا بود انداختم و گفتم:حالا چرا اینجا؟ نگو که از اونجا متوجه استاد شدی که اینجا هستن.

سمی هول شد استادم همینطور البته بایدم بشن.اینبار استاد موسوی رشته ی کلامو به دست گرفت و گفت:چون که اونجا یه کمی شلوغ بود و سر و صدا زیاد و صدام به ایشون نمی رسید.حالا هم بسه دیگه اگه شماها سوالی ندارین من برم که کار دارم.

زیر لب گفتم:کارت رو که کردی.خجالت نکش دروغ دیگه ای هم بلدی بگو.

استاد:چـــی؟

من:چی چی؟

استاد:چی گفتین؟

من:آها...گفتم برید به کارتون برسید ما باید خجالت بکشیم مزاحم وقت شما شدیم.خب بریم بچه ها مزاحم استاد نشیم.خداحافظ.

بچه ها هم خداحافظی کردند و راه افتادیم ولی لحظه ی آخر شنیدم که سمی گفت:شرمنده بعدا حرفامونو می زنیم.

آره جون خودت حرفاتون.کاری می کنم که دیگه از صد متریت هم رد نشه. اوه اوه اوه برادر غیرتی شدما.الانه که یزنم گردن سمی رو خرد کنم.با این فکرم که برادر غیرتی بشم و کت و شلوار بپوشم و یه سیبیل کلفت بزارم و با ابهت راه برم خنده ام گرفت و بلند بلند زدم زیر خنده.

بچه ها هم عین ماست واییستادن و منو تماشا کردن.وقتی خوب خنده ام هامو کردم، اخمامو تو هم کشیدم و رو به سمی گفتم:چه غلطی می کردین؟

سمی:چـــــــــــی؟

من:نخود چی پیازچی لئوناردو داوینچی.تفره نرو جواب منو بده.

سمی:چه جوابی؟

مریم:اون گوشه ی سوت و کور دانشگاه چه غلطی با استاد می کردین که توی مکان شلوغ نمی شد؟

سمی:بچه ها منظورتونو نمی فهمم.

نفیس:واقعا که خیلی نامردی.ماها همه باهات رو راستیم ولی تو ...

سری تکون داد و سه تایی ازش فاصله گرفتیم.سمی با حالت دو خودشو بهمون رسوند.

سمی:چی میگین شماها؟

نفیس:یعنی تو نمی دونی؟خیلی آدم فروشی سمی.

مریم:خیلی خیلی.

من:خیلی خیلی خیلی.

سمی:عین آدم بگین منم بفهمم.

من:اونجا با استاد چه می کردین؟

سمی:نمی فهمم منظورتونو فقط داشتم سوال می پرسـ...

مریم:دروغ نگو.

سمی:نمی گم اگه به شماها که دوستامین بخوام دروغ بگـ...

نفیس:ما همه چیو می دونیم اگه خودت اعتراف کردی که کردی اگه نکردی اونوقت آبروی استادجونت میره.

سمی:هیچ کار نمـ...

من:اگه مدرک بیاریم چی بازم کتمان می کنی؟

سمی:نه اگه راست میگین بیارین.

موبایلمو بیرون آوردم و فیلم رو بهش نشون دادم که فکش حسابی باز موند.

بعد از اتمام فیلم.

سه تایی:حالا اعتراف کن سمی.

سمی:خب دیگه بچه ها مسخره بازی بسه.

مریم:اشکال نداره وارد عمل بشو فرشته.

فیلم رو جلوی چشمای سمی ارسال با بلوتوث زدم.هر چهارتامون می دونستیم که اگه من چیزی رو برای کسی بدون هماهنگی هم بفرستم ازم قبول می کنه.

اولین بلوتوث پیداشده مال یکی به اس سامان بود تا حالا واسش چیزی نفرستادم شایدم فرستادم ولی یادم نمیاد، در هر صورت زدم ولی برای اولین بار رد کرد.با خودم گفتم حتما اشتباه کرده واسه همین دوباره زدم ولی بارم رد کرد.کف کردم این چرا قبول نمی کنه؟دوباره ولی بازم قبول نمی کنه.

من:مریم قبول نمی کنه.

مریم:یعنی چی؟

من:چه می دونم واسه اولین باره.

مریم:نفیس تو حواست به سمی باشه دوباره در نره.

اومد کنارم و امتحان کرد ولی بازم طرف قبول نمی کرد همون موقع یع بلوتوث دیگه هم با نام مسعود موسوی پیدا شد.

من:وایــــــــــی سمی جون ببین کی بلوتوثو روشن کرده جناب استاد.حرف میزنی یا بفرستم براش؟

سمی:آخه...

من:آخه تداره میگی یا نه؟

سمی:بـ....

با صدای زنگ گوشیم حرفشو قطع کرد ای بر خروس معرکه لعنت.این دیگه کدوم خریه؟نگاهی به صفحه موبالیم انداختم که دیدم برادر فرشاده. الهی جوونئ مرگ شی برادر خیر از جوونیت نبینی الهی اجاقت کور شه. پاسخ رو زدم.

من:هـــــــــا چیه؟چی از جونم می خوای؟الهی جیز جیگر بگیری که همیشه خروس بی محلی.الهی ...

فرشاد پرید میون حرفم:چی میگی تو واسه خودت الان من باید عصبانی باشم اونوقت تو داری منو لعنت می کنی؟

من:اونوقت چرا عصبانی باشی؟حتما می خوای سرمم داد بکشی.می بینی نفیس جون چه دوره زمونه ای شده بی گناه رو می برن پای چوبه ی دار.

فرشاد:چـــی؟ نفیسه خانومم اونجان؟حداقل جلوی ایشون ادب داشته باش. حالا هم یه لحظه دندون به جیگر بگیر دختر.دو ساعته منو دم در کاشتی طلب کارم هستی؟

من:اِ به من چه؟آقا فرشاد خودت گفتی میام حالا هم به من هیچ ربطی نداره.

فرشاد:وای دختر اینقد تو گوشم ور ور نکن.پاشین بیاین نگاه کن هوا سرده سرما می خورین.بــــــــــــــای خواهر جون.

و بدون اینکه بذاره من چیز دیگه ای بگم قطع کرد.بمیری فرشاد.رو به بچه ها گفتم:اِی جیز جیگر بگیری فرشاد پرپر شی. امروز که در رفت.ولی زیاد نمی تونه الان با فرشاد میریم خونه ی شما زیر زبون کشی.

دستامو بیشتر تو جیبای پالتوم فرو کردم.واقعا هم فرشاد راست میگفت هوا بدجوری سرده.خواستم برم ولی دیدم اونا همینجوری واستادن و زل زدن به پشت سرمن و فک ها در حد اعلا باز.

وااااااا اینا چشونه؟چرا اینجوی شدن؟

من:بچه ها جنی شدین؟...شوهرم که ندارین بگم شوهر مرده این باید فکر شوهر واستون باشم که بوی ترشیدگیتون همه جا رو برداشته.خب اومـــم سمی که کارش ردیفه. نظرتون درباره ی اون یارو سام و داداشش و دوستشون چیه ها؟

ولی بازم هیچی نمی گفتن.

من:دِ حرف بزنین دیگه.اه اصلا نمی خواد حرف بزنین پاشین بریم که فرشاد جون منتظر ماست.

ولی اونا بازم زل زده بودن به پشت سر من.واا خل شدن.

من:مگه پشت سر من جنه که اینجوری زل زدین؟

برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم و سام و اون داداش دوقلوش و همون دوستشون رو دیدم.خب اینا که اینقدر ترسناک نیستن.دوباره برگشتم سمت بچه ها.

من:ها چیه اینا که اینقدرام ترسناک نیستن.

چی سام و داداشش و دوستشن خاک برسرم شد.آبروم رفت.خب ولی اشکال نداره باید اعتماد به نفس داشته باشم. دوباره برگشتم سمتشون و با یه لبخند که چال گونه امو مشخص می کرد.

من:شرمنده به خدا اونقدر از دست اینا می کشم که پاک حواسمو از دست دادم یادم رفت سلام کنم.خب سلام ولی خداحافظ چون اومده اند دنبالمون باید بریم.دخترا بریم.

ولی اینا نیومدند.برگشتم سمتشون و یه نگاه بهشون کردم و یه نگاه به پسرا. خب چطونه دیگه.حتما این پسرا می خوان یه چیزی بگن.برگشتم و گذاشتمشون زیر ذره بین.

سام (چه زودم پسرخاله میشه)یه نیم پالوی سفید با جین سفید و کفشای آدیداس سفید پوشیده بود.یه کلاه بافتنی سفید هم روی سرش بود و یه دسته از موهاشو از زیر کلاه داده بود بیرون.

داداشش یه کت اسپرت مشکی با یه جین مشکی و کالج های مشکی پوشیده بود و موهاشم فشن بودن.دوستشونم یه پلیور قهوه ای سوخته با شلوار لی زخمی و این کفشای گنده که نمی دونم چه کاربردی داره به رنگ قهوه ای پوشیده بود.موهاهم فشن.خب این چه کف کردنی داره؟

دوباره یه نگاه به بچه ها کردم و بعد یه نگاه به پسرا.

من:خب اگه چیزی شده به منم بگین دیگه.

زل زدم تو چشمای سام و پرسیدم:میشه به منم بگین چی شده؟

سام:چیزی نشده فقط ما داشتیم رد می شدیم که دوستان شما رو دیدیم گفتیم بیایم سلام کنیم و احوالتونو بپرسیم و اگه اون روز جسارتی کردیم ازتون عذرخواهی کینیم که دیدیم بین سه نفری که اینجا هستن یکی شونو نمی شناسیم و اینکه شمام بینشون نیستین ولی بعد متوجه شدیم دارین با همراهتون صحبت می کنید ظاهرا هم شخص مهمی پشت خط بودند.

من:شخص مهم  و غیر مهمش فرقی نمی کنه مهم اینکه همون شخص منتظر ماست ولی ما اینجا داریم با شما گپ می زنیم و اون بی چاره تو ماشین منتظر ماست.خب بچه بریم.

بچه ها تک تک دست و پا شکسته خداحافظی کردند و ازشون دور شدیم وقتی کاملا فاصله گرفتیم ایستادم بچه ها هم ایستادن.قبل از اینکه غضب کنم و چیزی بگم مریم دهن باز کرد.

مریم:چرا واستادی بریم هم فرشاد منتظره هم هوا سرده.

من:به درک که منتظره به درک که هوا سرده.چرا مثل منگلا فکاتون باز مونده بود هرچیم که خوشگل باشن نباید آبرومونو ببرین.از اون گذشته چرا نمی نالیدین که من اون همه چرت و پرتو جلوشون تف ندم حتما باید آبروم می رفت؟

نفیس:آخه نه اینکه مریم اونروز اون جوری گند زده بود الان که اینا رو دیدیم کپ کردیم از اون گذشته امروز خیلی خوجـ...

من:بسه بسه اه اه اه حالمو بهم زدین راه بیفتین برادر گرام منتظره.

با ابروهای درهم از دانشگاه خارج شدیم و سوار ماشین فرشاد شدیم آخیش چه هوا گرمه این تو.

فرشاد:چه عجب ملکه های انگلستان تشریف آوردند اگه کاری هست بفرمایین هنوزم بمونیم.

من:بسه فرشاد اصلا حال نداریم برو دیگه.

فرشاد:اون که معلوم بود.تازه اعصاب هم ندارین باشه میریم.

ماشینو روشن کرد و راه افتادیم هوای گرم بخاری با آهنگ کلاسیک بی کلامی که فرشاد گذاشته بود کلی به آدم حس می داد.از پنجره به بیرون نگاه می کردم که دیدم یه دونه های سفیدی از آسمون می باره وای خدا برف.

من:فرشاد فرشاد برف برف نگه دار.

فرشاد:چشم خانوم کوچولو امر دیگه؟خودت که دست ما امانتی.مریض بشی مامان اینا پوست سر منو می کنن.دوستاتم فعلا دست ما امانتن بری بیرون اونا هم حوس می کنن میان بیرون یرما می خورن بازم مامان باباشون پوست از سرمن می کنن.در هر صورت فقط من ضرر می بینم ولی شماها یه پرستار ترگل ورگل 24 ساعته گیرتون میاد و فقط می خورین و می خوابین.امتحانات هم که دود میشن میرن هوا.خب این نامردی شماها فقط حال کنین و من فقط غرغر بشنوم.خب حالا نامردی نیست؟هست دیگه.

و بعدا آینه رو روی نفیس که بین مریم و سمیه بود تنظیم کرد و گفت:خب نظر شماها چیه؟

مریم:نه اتفاقا منم با فرشته موافقم میریم حال می کنیم بعدشم که به آرامش می رسیم.پوست سر شمام مشکل شماست نه مشکل ما.

سمیه:من موافق نیستم.

فرشاد از نفیس که هنوز ساکت بود پرسید:نظر شما چیه نفیسه خانم شما هم میگین پوست سر من کنده بشه؟

همه چیز به نفیس بستگی داشت.منم برگشتم و زل زدم بهش.مریم هم همینطور فرشادم از تو آینه نگاهش می کرد ولی سمیه بی تفاوت مشغول دید زدن بیرون بود.اوه اوه اوه این چرا قرمز شده؟

نفیس:اول مریم خانوم از توی حلق بنده تشریف بیارین بیرون.دوم اینکه منم با کنده شدن پوست سر موافقم چون تا حالا صحنه ی زنده ی کنده شون پوست یه شخص رو ندیدم.

من و مریم لبخند زدیم و فرشاد یه اخم تصنعی کرد و گفت:نازی بی چاره پوست سر من که همه دوست دارن کنده بشه.آه ای پوست سر من با تو وداع می کنم و قول می دهم تا آخر عمرم یادت را گرامی بدارم.

خواستم از نفیس چشم بردارم و به حالت عادی برگردم که توجهم به سمی که در حال دید زدن بیرون می خنده.یه نگاه انداختم به بیرون ماشین کناریم چه آشنا میزنه کجا دیدمش اومـــم.

فرشاد:هی فرشته عین ادم بشین چراغ سبز شد می خوام راه بیفتم.

به حالت عادی برگشتم ولی قبلش به سمی گفتم:هویی نیشتو ببند که امروز بد دسته گل به آب دادیا.

سمی هم یهو هول شد و سرجاش نشست.بعد از مدتی رسیدیم به پارک محله ی مریم اینا.5تایی وارد پارک شدیم.هنوزم برف می بارید ولی چون مدتی از شروع بارش گذشته بود روی زمین برف نشسته بود.

توی پارک عده ای برف بازی می کردند و بعضی هم به تماشای برف ها می پرداختند.از بچه ها فاصله گرفتم و از روی یه نیمکت مقداری برف جمع کردم و برگشتم سمتشون بین بچه ها همه به جز فرشاد حواسشون به من بود.

فرشاد انگار اصلا نبود نگاهش به نقطه ای خیره بود.منم از فرصت استفاده کردم و به سمتش پرتاب کردم.

نفیس:آقا فرشاد.

فرشاد برگشت سمت نفیس و دقیقا در همون لحظه گلوله ی برفم خورد وسط صورت فرشاد و هشدار نفیس بیشتر به نفع من شد تا فرشاد.

فرشاد:وایــــــــی نفیسه خانم از شما بعیده با این هم کاری کنین.

و خم شد و یه گوله ی برفی درست کرد و زد به نفیس.نفیس کلا یه لحظهئ هنگ کرد و تو زمان هنگش فرشاد یه گلوله ی دیگه ساخت و به سمت من پرتاب کرد که جاخالی دادم.

نفیس از هنگ در اومد و یه گلوله ی برفی به فرشاد زد و فرشاد هم تلافی کرد و منم به مریم زدم و اون و سمی با هم دیگه به من و به این ترتیب برف بازی مون شروع شد.

ساعت 17 و 30 دقیقه رو نشون می داد و بوی قهوه تو خونه پیچیده بود. مریم سینی قهوه رو روی میز گذاشت

مریم:اینی که این وره شیرینه مال توئه.

من:مخسی مادام.

مریم لبخندی زد و رو به روی من کنار نفیس نشست.

فرشاد:مریم خانم فقط واسه این...

پریدم تو حرفش:هویـــی این به درخت میگن بگو ایشون.

فرشاد:مگه تو انسانی که بگم ایشون؟

من:نه فقط تو آدمی.

فرشاد:خب منم همینو میگم.

مریم:یعنی ما هم ادم نیستیم آقا فرشاد؟

فرشاد:نه نه نه...

نفیس ابروهاشو بالا داد و گفت:نه نیستیم؟

فرشاد:نه نه منظورم این نبود.منظورم این بود که این(و به من اشاره کرد) آدم نیست.

من:معلومه فرشته ام.

فرشاد:اسمت که فرشته هست ولی خودت یه چیز دیگه ای هستی.

من:حتما حیوونم دیگه؟

سمی:نه حیوون نیستی عزیزم....

من:می دونستم می دونستم تو همیشه روشن فکر و باهوشی.قربونت برم الهی.

و براش با دستم بوس فرستادم.

سمی:عزیزم در روشن فکری و با هوشیم شکی نیست ولی مفهوم حرفم چیز دیگه ای بود.من می خواستم بگم تو حیوون نیستی تو درختی.

همه زدن زیر خنده.منم شالمو از دور گردنم برداشتم و گلوله کردم و پرت کردم طرفش ولی جاخال داد از جام بلند شدم و به سمتش خیز برداشتم و گفتم:که درختم اره؟

سمی هم بلند شد و در رفت ولی روی مبل گیرش انداختم و مشغول قلقلک دادنش شدم که فرشاد منو ازش جدا کرد دوباره برگشتیم سرجاهامون.من کنار فرشاد و نفیس با فاصله ی یه صندلی از فرشاد و بعد مریم و سمی هم کنار من نشست.

بعد از خوردن قهوه ها فرشاد رو بیرون کردیم.وقتی فرشاد رفت بچه ها که برای خوش آمد گویی اومده بودند بیرون وارد خونه شدند و منم نفر آخر رفتم تو و بعد از بستن در به سمی که دو طرفش رو مریم و نفیس احاطه کرده بودند چشم دوختم.

سمی:وا چرا اینجوری شدین شماها؟

من:خب خب خب رسیدیم به قسمت مورد علاقه ی من.

و یه لبخند زدم.

سمی:منظور؟

من:مریم جون دست به کار شو.

مریم و نفیس دستای سمی رو گرفتند و منم هلش دادم به سمت اتاق مریم و گفتم:ورود به اتاق شکنجه.

عقربه های ساعت روی8 و 12 بودند و ما بعد از دو اسعت شکنجه های سخت و طاقت فرسا از سمی اعتراف گرفتیم که اونجا داشتتن چه غلطی می کردند و اونم اعتراف کرده بود که استاد موسوی ازش خواستگاری کرده و توی مرحله ی آشنایی ان و اون بوسه هم یه حرکت سریع از آقای موسوی بوده و اینکه خود سمی هم توی این مدت آشنایی به استاد علاقمند شده.

من:بچه ها حوصله ان سررفته.

مریم:الان زیرشو کم می کنم.

من:اِ مریم.میگم بریم بیرون.

سمی:این موقع شب بریم بیرونم چی کار؟

من:تو یکی دیگه حرف نزن اگه الان مسعود جونت میکالید با کله می رفتی و تا نصف شبم به زور برمی گشتی.

سمی:گمشو...

من:بی ادب میرم به مسعود میگم.مریم جونی میای بریم بیرون؟

مریم:کجا بریم؟

من:من می خواستم برم روی گوشیم نرم افزار بریزم.میای با هم بریم؟

مریم:آخه تو چه جوری روت میشه چشم تو چشم سام بشی با اون حرفای تو دانشگاهت؟

من:نمیریم مغازه ی اون یه جای دیگه میریم حالا میای؟

مریم:میرم لباس بپوشم.

مریم بعد از چند دقیقه اومد بیرون.یه پاتوی کوتاه طوسی با جین مشکی و شال مشکی و شال گردن طوسی پوشیده بود.کالیدم به آژانس و رفتیم خونه ی ما تا لباسامو عوض کنم.رسیدیم که خونه مریم تو ماشین موند.رفتم بالا و بعد از باز کردن در وارد خونه شدم.چراغا خاموش بود.به سمت اتاق فرشاد رفتم و در زدم.

فرشاد:اومدی؟

وارد اتاق شدم و گفتم:نه روحمه اومده بترسوندت.

فرشاد:ای نامرد مردی ولی نه بهمون ناهار دادی نه حلوا؟

من:بی شعور.سوئیچ ماشینتو بده.

فرشاد یه ابروشو بالا داد.

فرشاد:چرا اونوقت؟

من:می خوامد با مریم برم بیرون پای پیاده که نمیشه.

فرشاد:شرمنده روح آبجیم.آبجیم نه بهم ناهار داد نه حلوا داد.تازه هم شما روحید با تفکر می تونید برید.

من:هوی مسخره بازی درنیار.سوئیچ ماشین.

فرشاد:روی اپنه.

از اتاقش خارج شدم و رفتم تو اتاقم.یه پالتوی مشکی تا روی زانوهام با جین طوسی و شال طوسی و یه شال گردن بلند سفید مشکی و طوسی پوشیدم.کولیمو روی تختم گذاشتم و هنسفری و کیف پولیمم گذاشتم توی جیب پالتوم.رفتم بیرون و سوئیچ فرشادم برداشتم و قبل از خارج شدن یه فکری به سرم زد.

فرشاد داشت با لب تابش کار می کرد.لب تابشم توی شارژ بود.یه لبخند زدم و قبل از خارج شدن فیوز رو پروندم و از خونه زدم بیرون.سوار آسانسور شدم و پارکینگ رو زدم.

مریم:میگما منم می خوام روی گوشیم آهنگ بریزم یه جا بری منم بتونم بریزم.

من:باشه.

پشت چراغ قرمز ایستادیم.دستگاه پخشو روشن کردم و رفتم توی پوشه ی آهنگ های سلنا گومز:

I wouldn't want to be anybody else
( Hey )

You made me insecure
Told me I wasn't good enough
But who are you to judge
When you're a diamond in the rough
I'm sure you got some things
You'd like to change about yourself
But when it comes to me
I wouldn't want to be anybody else
Na na na na na
Na na na na na na
I'm no beauty queen
I'm just beautiful me
La na na na na na na na na!
La na na na na na na na na

You've got every right
To a beautiful life
( C'mon)


Who says
Who says you're not perfect
Who says you're not worth it
Who says you're the only one that's hurting
Trust me
That's the price of beauty
Who says you're not pretty
Who says you're not beautiful
Who says
 [Selena Gomez – Verse 2]

It's such a funny thing
How nothing's funny
when it's you
You tell 'em what you mean
But they keep waiting out the truth
 It's like a work of art
That never gets to see the light
Keep you beneath the stars
Won't let you touch the sky
La na na na na na na na na!
La na na na na na na na na

I'm no beauty queen
I'm just beautiful me
La na na na na na na na na!
La na na na na na na na na

مریم ولومو داد بالا و پنجره رو پایین.که صدایی اومد.

صدا:خانمی شماره بدم؟

من و مریم برگشتیم سمت صدا.بازم مزاحم .الهی نسل همه ی مزاحما از ریشه و بن بسوزه.پنجره رو دادم بالا و ولومو دادم پایین.مریم دوباره ولومو داد بالا. هی هی هی که الکی خوشه انگار نه انگار که چند روز پیش عقشش شکست عشقی خورده.

پسره هنوز واسه خودش ور ور می کردودوباره صدا رو کم کردم و قبل از اینکه دوباره صدا رو بده بالا گفتم:مگه تو عزا دار شکست عشقت نبودی؟

مریم:چه ربطی داره اون دو روز پیش بود الان یه حال دیگه دارم.واسه اون یه نقشه ای می کشیم بعدا.بزار الان حالمو بکنم.

ولی بازم دستمو روی گردونه ی ولوم نگه داشتم تا زیادش نکنه.با سبز شدن چراغ دستمو برداشتم که باز مریم صدا رو زیاد کرد.واقعا که نه به اون شوری شور نه به این بی نمکی.این دیگه چه دختریه.

You've got every right
To a beautiful life
C'mon

Who says
Who says you're not perfect
Who says you're not worth it
Who says you're the only one that's hurting
Trust me
That's the price of beauty
Who says you're not pretty
[Chorus] ho says you're not beautiful
Who says
Who says you're not star potential
Who says you're not presidential
Who says you can't be in movies
Listen to me, listen to me
Who says you don't pass the test
Who says you can't be the best
Who said, who said
Won't you tell me who said that
( Yeah, WHO SAID)

Who says
Who says you're not perfect
Who says you're not worth it
Who says you're the only one that's hurting
Trust me
That's the price of beauty
Who says you're not pretty
Who says you're not beautiful
Who says

(آهنگ Who Says از Selena Gomez

غروب شادی هایمان فصل سوم

فرشته فرشته پاشو.

سرمو تو بالشت فرو کردم.دوباره صدا گفت:پاشو دیگه دیر میشه.

صدا:پاشو روانی.خرس قطبی پاشو کلاسمون دیر میشه ها.

کلاس وای خدا مرگم بده.خواب از سرم پرید تو جام سیخ شدم که دیدم مریم داره مانتوشو می پوشه. ... 

ادامه مطلب ...

یک روز بارانی

با سر و صدای احوال پرسی قطرات باران و پنجره از جا برخاستم. خدا خدا می کردم رحمت خدا وسیله ای برای اجابت دعایش .... 

ادامه مطلب ...