شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.
شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

قلعه ی متحرک هاول

اینم یه رمانم قشنگ که کارتونش هم هست 

خیلی باحاله من خیلی دوستش داشتم مانیا و نفی و برادر گرامم و خواهر عزیزمم خیلی دوسش دارن. 

اینم لینک دانلودش. برید تو ادامه ی مطلب دانلودش کنید 

 

ادامه مطلب ...

غروب شادی هایمان - فصل نهم

غروب شادی هایمان - فصل نهم 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نفیسه: نه. یعنی مریم با تو می حرفید.

حواسم رفت سمت مریم. نه الان وقتش نیست.تو یه حرکت خودمو رسوندم بهش و دستشو گرفتم و دم گوشش زمزمه کردم. 

 

ادامه مطلب ...

 

فصل نهم

نفیسه: نه. یعنی مریم با تو می حرفید.

حواسم رفت سمت مریم. نه الان وقتش نیست.تو یه حرکت خودمو رسوندم بهش و دستشو گرفتم و دم گوشش زمزمه کردم.

من: آروم مریمی آروم.

مریم نفسی کشید و دستمو فشرد. 

 

  

ادامه مطلب ...

Just Say Yes|رمانم|فصل اول|قسمت هفتم


به جان خودم من دیگه چیزی نمیگم فقط شما بخونین


-        مانیا...مانیا...پاشو....تلفن باهات کار داره...مانیا...ماهان من رفتم...مانیا رو بیدارکن...دوستش رو خطه...خداحافظ

خب خدا رو شکر...دوباره فضای خونه آروم شد...کلمودوباره تو بالش کردم...و سعی کردم تا به بقیه خوابم برسم...

شترق

-        مانیا...پاشو دوستت رو خطه...مانیــــــــــــــــا

الهی به ملک الموت بپیوندی ماهان...

دوباره شروع کرد...به مانیا مانیا کردن...و تکون دادن من...مگه میشد تو این شرایط خوابید...

به زحمت سر جام صاف نشستم...داشت همینجوری نشسته خوابم میبرد....که باز دوباره ماهان شروع کرد به تکون تکون دادنم....به سختی پاشدم...نزدیک بود با کله برم تو زمین اگه ماهان نمیگرفتم معلوم نبود که چجوری آسفالت میشدم؟؟؟- مثلا چند نوع آسفالت شدن وجود داره؟؟؟-

-        چیزی نمیشه اگه چشماتو بازکنی؟

-        خوابم میاد ماهان...دست از سرکچلم بردار

-        ازکی تاحالا کچل شدی؟به سلامتی

خوبه بهش گفتم خوابم میاد...حوصله کل کل نداشتم وگرنه مسلما جوابشو میدادم...چشمامو به زور باز کردم...و کشون کشون تا هال رفتم تا تلفنو جواب بدم

-        نمیشد تلفنو تو اتاقم میاوردی؟؟...من این همه راه نرم...

-        برو تنبل

مرسی اینهمه همدردی...حالا کدوم خریه که زنگ زده کله صبی...ساعتو نگاه کردم...مخم سوت کشید....6و نیم...کی ساعت شیش ونیم روز جمعه زنگ میزنه؟؟

-        الو

-        الو خوابالو...خوب شد بهت زنگ زدما...!!..وگرنه خواب میموندی..

خب معلوم شد کی بوده؟؟...جای تعجب داشت...سحر بچه خر خون کلاس به من زنگ بزنه...البته قسمت زنگ زدنش تو این ساعت ازصبح جای هیچ تعجب و ابهامی نداشت!!!!...کلا اگه ساعت 5 صبح جمعه هم بیدار میشد تا درس بخونه و راس ساعت نه و نیمم میخوابید اصلا جای ابهام نداشت کاملا طبیعی بود

-        خب که چی؟؟...برو سراصل مطلب چرا زنگیدی؟

-        اوه اوه...چقد عصبی...اونی که باید عصبی باشه منم نه تو...خانم شما دفتر منو یک هفته اس که بردی ...زنگ زدم یادآوری کنم بیاریش...یکشنبه امتحان فیزیک داریم یادت که نرفته...

" اگه تو خوندن دیالوگای سحر مشکل دارین؛ باید بگم که،لحنش دوستانه اس تا طلبکارانه!!!...سحر بچه خرخونه کلاسمونه ولی همیشه خدا یه آرامشی داره که تو هیچکی پیدا نمیشه!!!"

-        اوه سحی وللش...صب روز جمعه ای زنگ زدی که دفترفیزیکتو بیارم؟؟؟...اونم ساعت 6 ونیم ...بخدا تاکسیا تو اینساعت کار نمیکنن که بیام در خونتون تحویل بدم...الانم نا جور خوابم میاد...شنبه میارم دیگه...اگه خیلیم ضرویه...میخوای عصری بیام خونتون تحویلت بدم؟؟

-        خانمو!!!دختر خوب شنبه که همین امروزه...پاشو برو یه آبی به سر و صورتت بزن که سرحال بیای...حتم دام که سرویستم تا حالا راه افتاده...پاشو برو آماده شو که جا نمونی...

-        واقعا؟؟شوخی خیلی مسخره ایه سحرا.!!!من که باور نمیکنم..

واسا ببینم...چرا مث اینکه دیروز جمعه بود نشون به اون نشون که مث خر توتمرینای فیزیک گیر کرده بودم...از ماهان مسئله رو پرسیدم کلی سعی داشتبهم حالی کنه که مسئله با یه فرمول خاصی که تو دفترم نیست حل میشه....پس بگو...تازه یادم اومد که چن هفته پیش غایب بودم...هفته پیشمبه خاطرامتحان دفترسحرو گرفته بودم قراربوداز روش بنویسم......اوه اوه...من دیروز ننوشتم ...وای سرویسم...آقای محمودی چهارشنبه گفته بود که شنبه کار داره زود ترمیاد ...وای..وای..خدای بزرگ

-        الو مانیا کجایی؟

-        هیچی همینجام..کاری نداری سحر من برم آماده شم

-        نه فقط دفتر منو یادت نره

-        باشه اگه خودمو فراموش نکنم دفترتو حتما میارم

-        پس خدافظ

-        بای

جنگی پریدم تو دستشویی دست و صورتم و شستم...رفتم تو اتاقم کتابامو تو کیفم کردم...یعنی سعی کردم این کارو باحداکثر آرامش انجام بدم تا کتابی ، دفتری ،چیز مهمی جا نمونه....سریع لباسامو پوشیدم...اصلا فرصت نکردم حتی برای میزون کردن مقنعه ام برم جلوی آینه...اصلش این بود که ساعت 6و نیم آماده صبحونه خورده مرتب در خونمون واستیم تا سرویس بیاد ...چون تو این ترافیک مشهد اونم تو ساعت شلوغ صبح که همه پدر مادرا بچه هاشونومیبرن مدرسه...ساعت کاری خیلی از ادارت ساعت7ونیمه تا ساعت هفت ونیمم به مدرسه نمیرسیم....

 

 

Just Say Yes|رمانم|فصل اول|قسمت ششم

دیدینگ دیدینگ

به جان خودم هنوز یه عالمه دیگش تو راهه

-        مانی برو درو واکن دیگه

-        اه نوکر بابات سیاه بود

-        نه که تو سفیدی

  ادامه مطلب ...