ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
آمد ... آمد با همان سیمای همیشگی یا شاید با سوز و گدازی بیش از سال پیش،
آمد ... آمد با همان سیمای همیشگی یا شاید با سوز و گدازی بیش از سال پیش، با همان قامت خمیده و ردای مشکی دریده شده ای که مشکی اش رنگ عشق است؛عشق به حسین، همان چشم های پر غم و با همان قلب شکسته !
تو آمدی، با غم نامه ای به وسعت دریا، به سرخی شفق، به کبودی داغ و سوزان شقایق.
صدای گام هایت، که خبر از آمدنت می دهند، برج غرور هر کسی را می شکند و همه و همه اشک می ریزند.
با گرمای وجودت قدرتی به جهان می دهی که حتی در سرد ترین روزها هم، خ قلب ها آب می شوند و جهان به عذا داری مرگ معشوق بر میخیزد.
تو آمدی تا بار دگر سفره ی دلمان را نزد معشوق بگشاییم؛ تا یکبار دیگر داستان پیروزی اینان بر شمشیر را تعریف کنی.
تو می آیی و ما را بازهم از مرداب نفس نجات می دهی و عشقمان را برایمان یاد آوری می کنی.
تو که می آیی، بادی از سوی کربلا می آید و بوی حسین، ابوالفضل، علی اصغر و زینب را می آورد؛ غم نامه ات را ورق می زند و کبوتران عاشق بین الحرمین سطر سطر آن را با صدایی اندوهگین زمزمه می کنند.
با آمدنت جهان مشکی می شود.مسلمان و غیر مسلمان اشک می ریزند اما هرچقدرهم که جهان بگرید بازهم زینب بیشتر گریسته.
خوب