ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
با سر و صدای احوال پرسی قطرات باران و پنجره از جا برخاستم. خدا خدا می کردم رحمت خدا وسیله ای برای اجابت دعایش ....
با سر و صدای احوال پرسی قطرات باران و پنجره از جا برخاستم. خدا خدا می کردم رحمت خدا وسیله ای برای اجابت دعایش شود و او هم آزاد شود.
نرمی قطرات باران را ، که بر روی تنم کشیده می شد ، احساس می کردم جان تازه ای گرفته ام. شروع به جنب و جوش کردم. می خواستم از این زندان رها شوم و بالاخره تلاشم موفقیت آمیز بود.
بعد از مدت ها هوای تازه را بلعیدم. دست های آزادم را به سوی آسمان ابری اش بلند کردم و سپاس گفتم خدای باران را.
تعداد مسافران آسمان کم کم رو به پایان بودند. وارد حیاط شدم که دیدم او نیز در زندانش را گشوده و آزاد شده است. در کنار گیاه تازه روییده ام زانو زدم و همراه او خدا را شکر گفتم.