شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.
شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

باجه ی تلفن

 

 

دوباره اس ام اس رو چک کرد. آدرسش همینجا رو می گفت. خلوت و تاریکی محله، وهمی رو در وجودش آفرید. با گام هایی لرزان و فکری آشفته به سمت باجه ی تلفن رفت. 

وارد کوپه ی تلفن شد و دنبال کارتی، کاغذی چیزی که یک پیام جدید را برساند، کوپه ی کوچک را کاوید ولی چیزی پیدا نکرد. شارژ موبایلش در حال اتمام بود. کات تلفنش را بیرون کشید و خواست در محلش قرار دهد که کارتی را دید.

کارت را از محل کارت تلفن بیرون کشید و یک شماره!!!!         

شماره را گرفت 0 ... 9 ... 3 ... 9 ... و دستش آخرین رقم را لمس کرد که ناگهان تلفن زنگ خورد. شکه شد و خود را به دیواره ی کوپه چسباند و از تلفن فاصله گرفت.

آب دهانش را قورت داد و نفسش را حبس کرد . گوشی تلفن را برداشت که صدایی در گوشش پیچید.

ـ : فکر نمی کردم اینقد جرئت داشته باشی که بیای ...

صدای مرد در گوشش طنین می انداخت ولی ذهن او متوجه جای دیگری بود. در تاریکی دنبال چیزی می گشتکه ناگهان گرمای وجود دستی را بر شانه اش حس کرد. ترسید.

ترسید ولی دستش بلند شد و بر شانه اش نشست ولی چیزی بر روی شانه اش نبود ... .

دستی بر موهایش کشید که بلندی آن ها بدنش را یخ ساخت. موهایش بی مهابا بلند می شدند !!! فریادی کشید و .... .

روی تختش نیم خیز شد و نفس آسوده اس کشید. نگاهش به کنار تختش کشیده شد. خوهر چهار ساله اش هراسیده در کنار بسترش دید.

خواهر کوچکش را در آغوش گرفت و گفت: نگران نباش چیزی نشده.

ـ : نگران نباش ؛ نگران نیستم.

لب های خواهرش تکان می خوردند ولی صدای مرد پشت خط در خوابش در گوشش می پیچید... .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد