شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.
شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

Just Say Yes|رمانم|فصل اول|قسمت دوم

عجقای رمان خونه من اینم فصل اول قسمت دوم



تشریف ببرین ادامه مطلب

اهکی گمشین ادامه مطلب دیه

منتظر نظراتتون هستم

تازه یه چیز عجیبی....ددی من تو انتشار این رمان بسیار نقش داشت مرسی از همکاریش...امیدوارم ددی همگیتون این شکلی بشن........میدونم بابام از عجایبه


  

یه نگاه به دست گچیم کردم که باندای دورش آبی بود....حالم از بانداش بهم میخورد آخه این چه رنگیه به خدا اگه مجبور نبودم نمیذاشتم دستمو با باند به ضایه ای گچ بگیرن...لامصب این بیمارستان نزدیکه هم جز باند آبی رنگی نداشت باز خوبه باندای قرمزش نمونده بود اونا دیگه خیلی خیلی ضایع بود...حالا نمیدونم به اینا باند میگن چی میگن؟ ولی خب واقعا آبیش خیلی ضایه اس...

به هزار جون کندن کیفمو زیر و رو کردم تا بالاخره کلیدمو تو همون جیبی که اول گشتم پیدا کردم....یعنی کف کردم...فک کنم تو گم کردنش اجنه دست داشتن...در خونه رو باز کردم با هزار امید و آرزو که نتیجه ی نگهبانیای زری خانم درست بوده باشه

-سلام اهالی خونه؟؟کسی خونه نیست؟؟

اینطور که نتایج کخ ریزی هااز دبستان تا حالا نشون داده بود اگه میخوای بفهمی منطقه سفیده یعنی هیچکی خونه نیست و میتونی یه دل سیرکخ ریزی کنی این روش خیلی اثر میده میفهمی کسی هست یا نیست تازه اگه هم دزد مزدی چیزی بود با شنیدن صدا سریعا خودشو جمع میکنه و فلنگو میبنده...کلا این یکی از فانتزیامه وقتی میام خونه بیصدا وارد میم بعد یهویی شروع میکنم به جیغ جیغ هرکی تو خونه باشه کپ میکنه

خب خدارو شکر صدا مدایی نیومد...البته از این ماهانم بعیدنیست باشه ولی صداش درنیاد برا همین با پام درو بستم کیفمو انداختم رو مبل و شروع کردم به بازرسی سوراخ سنبه های خونه.....البته به جز اتاق ماهان که اون در آخرین مرحله با بیشترین هیجان انجام میشه کلا یه عملیات جداست

هورا فعلا وضعیت سفیده

یه جیغ بنفش خفن کشیدم که خودم از انعکاسش تو محیط خالی خونه کپ کردم نزدیک بود شلوار مدرسمو خیس کنم..باز خوبه دیوارای واحدا  عایق صوت داره صدا از این واحد به اون یکی نمیره وگرنه همسایه ها میومدن آسفالتم میکردن با این جیغم ..... تلویزیونو روشن کردم فلشمو که همیشه رو میزش بود برداشتم زدم تو یو اس بیش...آهنگای خفنم رو پلی کردم...خودمم رفتم تو اتاقم تا لباسای چندش آور مدرسه مو با لباسای تو خونم عوض کنم

 

You make me so upset sometimes

I feel like I could lose my mind

The conversation goes nowhere

Cause you never gonna take me there

sayna fly: And I know what I know

And I know you're no good for me

Yeah, I know that I know

And I know it's not meant to be

sayna fly: Here's my dilemma

One half of me wants you

And the other half wants forget

My my my dilemma

From the moment I met you

And I just can't get you out of my head

And I tell myself to run from you

But I found myself atractted to my dilemma

My dilemma

It's you, it's you

Your eyes have told a thousand lies

But I believe them when they look in mine

I heard the rumours but you won't come clean

I guees i'm hoping it's because of me

Yeah, I know that I know

And I know it's not meant to be

Here's my dilemma

One half of me wants you

 

And the other half wants forget

My my my dilemma

sayna fly: From the moment I met you

And I just can't get you out of my head

And I tell myself to run from you

 

But I found myself atractted to my dilemma

My dilemma

It's you, it's you

I could live without you

Your smile, your eyes

The way you make me feel inside

I could live without you

But I don't wanna

I don't wanna

You make me so upset sometimes

Here's my dilemma

One half of me wants you

And the other half wants forget

My my my dilemma

sayna fly:

From the moment I met you

And I just can't get you out of my head

And I tell myself to run from you

But I found myself atractted to my dilemma

My dilemma

It's you, it's you

My dilemma-Selena Gomez

بعضی قسمتای آهنگو با سلنا تکرار میکردم ولی بیشترین قسمت شوق و ذوقم برا این بود که برم تو تبلت ماهان کخ ریزی کنم عکسای دوس دختراش رو کش برم بعدا به خاطر اینکه دست منن از ماهان اخاذی کنم قبلا یه چند باری این کارو کرده بودم خیلی مزه میداد فقط خدا کنه که رمز تبلتش رو عوض نکرده باشه که کلا بدبختم نبودن ماهانم بی فایده بوده....

لباسام رو که عوض کردم یک راست رفتم در اتاق ماهان....

-ماهان جان به نفعته که در اتاقت باز باشه

یک دو سه...دستگیره رو آروم فشار دادم...نه مثل اینکه قفله...خو شاید درش گیر داره برا همین دستگیره رو محکم تر کشیدم نه خیر قفله

-خو آق ماهان خودت خواستیا وگرنه من اینکاره نبودم

جنگی خودمو انداختم تو اتاقم و از لای وسایلام کلید در اتاق ماهانو برداشتم...

-ماهان جان من دوباره اومدم

و کلیدو انداختم تو قفل...اَه لا مصب چرا باز نمیشه....کصافطط دفه ی آخری که رفتم تو اتاقش در قفل بوده فهمیده من کلید در اتاقش رو دارم  رفته قفلو عوض کرده ولی کور خوندی آغا داداش...من هر کاریو یه بار انجام میدم همون یه بار بازحمت با کمک خمیرای مجسمه سازیه مامان که از کلیددراتاقت قالب گرفتم برا کل عمرم بس بود....

باز دوباره رفتم تو اتاقم...کلیدقبلیه رو سر جاش گذاشتم ...اونی رو که لازم داشتم بیرون کشیدم دوباره رفتم دراتاق ماهان

-خوب خان داداش دیگه در اتاقت اوپنه

کلیدو انداختم تو دروتو ایکی ثانیه درو باز کردم......الهی فدات نشم صدیق اگه تو رو نمی داشتم سربه کجا میذاشتم؟؟این شاه کلیده و اون کلید قبلیه از شاهکارای صدیق بود نمیدونم ازکجا گیر آورده ولی عوض گند کاریاش ازش گرفتم

خیل خب کله کشیدم تو اتاقش الحمدالله تو اتاق نبود البته اگه می بود که من جلوش ضایع میشدم و شاه کلیدمم ازم میگرفت....خب حالا تبلت آقا کجاست؟؟

به به هنوزسر جای همیشگیشه ایول باز خوبه که جاش رو عوض نکرده

آخه به عقل گنجیشکی این خان داداش من میرسه که جاش رو عوض کنه اصن اگه به عقل جن برسه که من شاه کلید دارم؟؟؟کلا اگه تعریف از خود نباشه فک کنم دست شیطونم از پشت بستم...حالا خیر سرم انگاری بستن دست شیطون چه افتخار بزرگیه

خو مانیا جوون عوض خود درگیری با خودت سریعا کارتو بکن که ممکنه یهویی این پسره بیاد لو بریا

شیرجه رفتم سمت تبلت ...کلید کنار صفحه اشو زدم صفحه اش روشن شد ...خووو حالا نوبت وارد کردن رمزه!!!...اوه اوه از فرط هیجان چقد پیشونیم عرق کرده ...اوه اوه...لامصب رمزشم ازاین رمزای شکلی بود...ایی ای کاش عددی می بود آسون تر بود...ولی خو مشکلی نیست من که رمزش رو می دونم بله دیگه!!!

محافظ صفحه اش رو زدم صفه اش روشن شد..ای وای خاک عالمبه سرم این بشر چیقده بی حیاس خاک برسرش رفته عکس دختر مردمو پس زمینه کرده...اَه اَه حالا این دختره زشت و چندش آوره مث غورباغه میمونه....چشاش عینهو چش گاو...لباش عینهو لب شتر...ابروهاش عینهو پاچه بز...اوه اوه دماغشو دماغشو خدایا مث کوفته تبریزی پرس شده اس...اوه اوه خالشو بگو مث خال عمو پورنگ دقیقا کنار بینیش قلنبه سیاه اه اه....وای خدا اینقده اقه که نگو از زیر چونه اش دوکیلو چربی آوریزونه...کلا استخون فکش که محو شده در یک نگاه شبیه غورباغه اس...دیگه داشتم بالا می آوردم به خداچه بچه ی خوش سلیقه ای هم هست این داداش من!!!

سریعا رفتم تو بخش عکساش...گوشیمم ازتو جیبم در آوردم...چون دیگه وقت زیادی نمونده بود همه اش رو سلکتیدم و سند کردم به خودم...همش میترسیدم ماهان بیاد مچمو بگیره...لامصب گوشیمم حافظه اش پر شده بود ...ینی من میخواستم سرمو بکوبم به دیوارخرد و خاکشیرشم...خیلی فوری دو سه تا آلبوم آهنگ حذف کردم...حتی خودمم نفهمیدم آهنگ کیا رو حذف میکنم اصن به درک بعدا آهنگا رو ازروکامپیوتر میریزم...باز دوباره همه رو فرستادم خدارو شکر اینار گرفت...باز خوبه بعد اون حادثه همون دفه قبلی که اخاذی کردم بیشتر عکسارو حذف کرده وگرنه پدرم درمیومد تا بلوتوث شه..حالا درسه بازم پدرم درمیومد تا پیداشون کنما ولی خب حداقل اینکارش الآن به دردنم خورد...آخیش تموم شدن...سریع هیستوریش رو پاک کردم و گذاشتمش سرجای همیشگیش انگارنه انگار که از جاش برداشته شده...خودمم ازاتاق بیرون رفتم و درم با شاه کلید مرموز قفلیدم...

آخیش عملیات اخاذی از ماهان تموم شد...حالا وقتشه که بریم یکم به خودمون صفابدیم...

ولی نه اول باید شاه کلید گرامی رو قایم بنمایم بلی.....اگه این پسره عنتر ببیندش دیگه پوست سرم کنده است.....تازه همین دفه ی پیش که فهمیده بود کلید اتاقش رو دارم کلی عصبانی شد....چغالیمو به مامان کرد و از همه مهم تر و مضخرف تر مجبورم کرد که کلی از زمان گرامیم رو هدر بدم و به نصیحتاش گوش بنمایم.....ینی اینقده بدم میاد...بدم میاد...اصن این خاطرهه ایراد داره باید از مموری قلبم دیلیتش کنم..."چی گفتم!!!"

صدای در اومد سریع و بی صدا خودمو انداختم تو اتاقم...قلبم مث گنجیشک میزد...خاک برسرم از بس که پشت در اتاقش رژه رفتم و وقت گذروندم که ماهان اومد.....شایدم مامان اومده باشه...من از کجا میدونم؟؟؟...وللش...بالاخره یکی بود دیگه الان میام بیرون میفهمم!!! چیه که دم به دقیقه از این سلولای خاکستری بیچاره مغزم یاری میگیرم؟؟؟اصولا منو چه به فکر کردن؟؟؟...شاه کلید نازنین رو جاسازی کردم ینی دقیق بگم وسطای عملیات جا سازی بود که....

-سلام آبجی دوتا یه دونه...خل دیوونه ی خودم.....

بله همین طور که شما فکر میکنین درسته...صدای انکر الاصوات ماهان خر بود

کلید از دستم رها شد و خودش افتاد سرجایی که باید می بود...منم که بی خیالش شدم...

-ای ماهان خر دیوونه این چه طرز دخول به حریم شخصی اتاق منه؟؟؟؟ها؟؟ها؟؟

-به چی چی شخصی تو؟؟

و نیشش تا بنا گوشش باز شد

-ای درد...ببند نیشتو...ببینم تو کی اومدی؟؟

میگم که اگه خونه رو با آجراش به دزدن من که اهل همین خونم نمیفهمم...ینی این...البته این قسمتش من خودم فهمیدم که تشریف فرما شد ولی برای حفظ ظاهر گاهی وقتا باید وانمود کرد

-همین الان اومدم خواهر خواب

-ااِاِاِواقعا؟؟

-آره واقعا

لحنش یکم جدی تر شد..

-تو کی اومدی؟

- وقت گل نی

-مرض شوخی نداشتم

-یه ده مینی میشه

-آها

و رفت بیرون خو خدا رو شکر...رفت بیرون پسره گنزاله...منم که دیگه کاری تو اتاق نداشتم...لباسای مدرسمو از روی تختم برداشتم بردم انداختمشون تو سبد رخت چرکای تو حموم...دیگه آخر هفته بود...خدا رو شکر دو روزی استراحت...هوف

-چیه هی نفس عمیق میکشی؟؟

-هیچی داشتم به تعطیلیای پیش رو فکر میکردم

- آها

رفتم تو آشپزخونه واقعا من کشته مرده ی این همه بوی خوش و مطبوع نهارم که همیشه از آشپزخونه به مشام میرسه...اصن آغا من کشته مرده ی این نهاراییم که رو گاز داره میپزه...

واقعا من موندم ما چرا تو خونمون گاز داریم؟؟سالی به دوازده ماه که ازش استفاده نمیکنیم؟؟مامان که اصلا آشپزی نمیکنه...آشپزیم کنه کلا غذاهایی مث پیتزا و اینا میپزه که تو فر پخته میشن...ما هم که بخوایم غذا گرم کنیم مگه ماکروفر مرده؟؟که بخوایم غذا گرم کنیم؟؟اونم رو گاز؟؟هی یاد اون روزا افتادم...چقدر بدم میاد...اه

-نهار چی داریم؟

شونه هام رو بالا انداختم و گفتم:

-       مث همیشه...گشنه پلو با خورشت دل ضعفه

-       اینو که میدونستم...برو اونور ببینم تو یخچال چیزی نیست؟

به خودم اومدم متوجه شدم جلو یخچال واستادم خودمو کنار کشیدم

-بفرما...ببینم میتونی اجی مجی کنی بتونی چیزی تو این یخچال بوجود بیاری که شکم سیر کنه؟؟

-اجی مجی لا ترجی...دیدیدینگ

-دیدی گفتم توش خالیه؟؟

لحنم گرفته بود...امروز مث اینکه خیلی جو گرفته بودم...ناراحت بودم...مث اینکه ماهانم متوجه شد

-اول نگاه کن بعد نظر بده ...این یخچال که پره...

با تعجب برگشتم سمت یخچال...نه بابا مث اینکه این داداش اوسکولمونم مارو گیر آورده

-اوسکول کردی مارو؟؟؟

و دست گچیمو بالا بردم که یکی بکوبم تو کله پوکش خنگول اصن درک نداره...الان چه وقته شوخیه؟؟اونم شوخی به این مضخرفی و فجیعی آدم که با شکم آدم گرسنه که شوخی نمیکنه؟؟

قبل از اینکه دستم فرو بیاد محکم دستم رو گرفت..

-حالا چته؟؟چرا وحشی میشی؟؟

-آدم مگه با شکم آدم گرسنه شوخی میکنه؟؟

-خو باشه بابا فهمیدم گرسنه ای منم گرسنه ام...یخچالم که پره...البته پر از خالی...چی میخوری؟زنگ میزنم برامون غذا بیارن

گرسنه بودم ولی اصن دلم نمیکشید غذای بیرون بخورم...دلم غذای خونه میخواست...از همونایی که رو گاز درست میکردن

-ماهان؟ماهان جونی؟؟

-باز چی شده...؟چی میخوای؟

لحنش مهربون بود با اینکه ناراحت بودم به دل نگرفتم...اصولا وقتی ناراحت میشم...هرچی بگن به دل میگیرم کلا دنبال بهانه میگردم

-میشه بریم خرت و پرت بخریم من دلم غذای خونه میخواد

از پشت سرم رو در آغوش گرفت

-       چی شده آبجی همیشه خندون من؟؟چرا ناراحتی؟باشه اصن باهم میریم هر چی میخوای میخریم

مث همیشه وقتا مث همه ی آدما موقعی که غمگینی ممکنه بعضی حرفای ساده برات اونقدر ارزشمند به حساب بیاد که خدا میدونه ...

منم با این حرف به ظاهر ساده  ماهان خیلی خوشحال شدم...

-وای مرسی ماهانی

و مث چی پریدم بغلش

-       خیلی گلی

-       میدونستم

ای از خود راضی از خود متشکر پروووو

-حالا به جای این ابراز احساسات وحشتناکت بهتره منو ول کنی بری آماده شی بریم خرید

متوجه خودم شدم...فک کنم با اون دست گچیم محکم کوبیده بودم تو کمرش آخه چند دفعه ی دیگه سر دوستام همین بالا رو آورده بودم بیچاره ها تا دو روز فلج شده بودم..بیچاره ها اسم این حرکتم رو که بر اساس عادتای قبلم بوده ضربه گچی گذاشته بودن....عادتم بود دیگه...البته عادتی که مال روز های قبل گچی شدن دستم بوده...هی روزگار...صدیق هر چی میکشم از دست تویه...روزی صد بار دارم فحشت میدم بس خری...آدم چن تا دوست مث صدیق داشته باشه دو روزه پیر میشه میمیره...

به خودم اومدم و از بغلش بیرون اومدم...و در حالی که به سمت اتاقم میرفتم بلند طوری که بشنوه گفتم:

-حالا یه جوری میگه بریم خرید که انگاری میخوایم بریم بازارو بخریم...کلا میخوایم بریم 4تا خوردنی بگیریم

مانتوی سفید ساده جلو بازم رو با شلوار کتونی سفیو شال سفیدم پوشیدم...کله ظهر بود اگه رنگ تیره میپوشیدم کباب می شدم...برا همین کلا سفید پوشیدم که البته فکر کنم بس سفید پوشیدم کپی برابر پیست شبح اپرای پاریس شدم...فقط گچ دستم منو متفاوت میکرد اصن میگم که یه رنگ ضاغارتی بود که نگو...ایش... گوشیم رو از روی میز تحریرم برداشتم و از اتاق بیرون اومدم...ماهان هنوز داشت آماده میشد من موندم این مگه چیکار با خودش میکنه که این همه طول میکشه؟؟؟همین جوری داشتم با خودم فکر میکردم که تو اتاقش چیکار میکنه که خودش تشریف فرما شد و  منم که میدونید اصلا و ابدا چرا به سلولای خاکستری مغزم فشار بیارم سئوالمو از خودش پرسیدم:

-ماهان...میگما مگه تو چیکار میکنی که هروقت میخوایم بریم بیرون کلی طول میکشه تا تشریف فرما شی؟؟

-هیچی لباس بیرون میپوشم دیگه

آره جون عمت

-       واسا ببینم

-       چی شده؟ چیزی جا گذاشتی

بدون جواب دادن به سئوالش رفتم جلوش واستادم...چون داشت بند کفشاش رو می بست...کله اش پایین بود...نه که اصولا با اون قدش به نردبون دزدا گفته زکی من هیچوقت تا سر شونشم نمیرسم...انگشتمو خیلی متفکرانه به صورتش زدم نه بابا اصن هیچی روش نیست...نه حتی کرمی...نه ریش و سبیلی ...هیچی...

-نه بابا تو که هیچی رو صورتت نیست...

-میشه بگی داری چیکار میکنی؟

-هیچی میخواستم ببینم چی به صورتت زدی؟که دیدم هیچی نداره صورتت

و شونه هامو بی قیدبالا انداختم و کفشای اسپرت سفیدمو با بدبختی با یه دست...اونم دستی که فلج نبود از تو جاکفشی در آوردم و همون طور که مشغول پا کردنشون بودم....چون اصولا من اهل این سوسول بازیا نیستم ینی چی آدم بند کفششو هی ببنده وا کنه؟؟که چی میشه؟؟کفش هر چقدر که بخواد عمر میکنه؟؟اصن مهم نیس کو یکم زودتر خراب شه ؟؟؟مگه چی میشه؟؟....خووو اینم یه عادت خوب که از گذشته ها قبل از دوران تفلیج دستم به جا مونده بود......کار پوشیدن کفشام که تموم شد رو به ماهان گفتم:

-       خو بریم دیگه

گوشمو از رو شال کشید...اصن عادتشه این بچه،من که عادت کردم به این خرکی بازیاش شما هم بهتره عادت کنین...اصن یه خورده درکشم پایینه من کی بهش گفتم که رو صورتش چیزی نیست؟؟؟..حدودا20ثانیه پیش...الان داره عکس العمل نشون میده...

-واقعا که ینی تو به حرفای داداشتم اطمینان نداری؟؟

نچ نچی کرد و گوشمو ول کرد...

-پسره خر...حالا کی میخواد این شالو برامن درس کنه؟؟ من با این دست فلجم چه شیتی بخورم....نمیدونی به چه بدبختی ای این لامصبو رو سرم انداختم........اصن چرا تو آدم نمیشی؟؟اصن گوش واسه شنیدنه ...نه اینکه یکی پیدا شه مث تو بکشدش...بابا بس این گوش لامصبو میکشی از آخر فک کنم مث گوش خر دراز میشه...

همین جوری داشتم برا خودم غر غر می کردم و تو آینه جاکفشی...با دست سالمم شالمو درست میکردم که ماهان دستمو کشید و خرکشم کرد...

-ای بابا حالا اگه قسمت شد بریم همین بغالی سر کوچه...4 تا خنزل پنزل بخریم بخوریم...

ماهان بود...

-حالا چرا هی تو غر بزنی...اونی که باید غر بزنه منم...این از اونکه گوشمو کشیدی و شالمو بهم ریختی ...اینم از حالا که خر کشم کردی تا آسانسور تموم تیپمو بهم ریختی؟؟؟باز خوبه دست افلیجمو نکشیدی!!!!!

در جواب این همه شکایت و سخنرانی من فقط دهنشو کج کرد و ادامو در آورد که البته الحمد الله هنوز طبقه سوم بودیم که با وایستادن آسانسور  کارشو قطع کرد و خودشو زد کوچه علی چپ...منم تو آینه آسانسور مشغول درست کردن سر و وضعم شدم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد