ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
ما عروسی دختر عمه ام که بودیم. ( همین که 5 شنبه عروسیش بود)
این دختر عمه ی ما که عروس بود شیخه، بعد شوهرشم که دوماد بود نظامیه
.
حالا ما یه عالمه خوشتیپ کردیم رفتیم اونجا.
یه خانومی آورده بودن سخنرانی.( اینقده از این آدما بدم میاد، متاسفانه خیلیم احساس خوش صدایی می کنن!!! )
خلاصه زنه یه عالمه ورور می کرد تا اینکه عروس دوماد اومدن. خانومه یه ذره دیگه موند و بعد رفت.
تا این رفت خاله ها و دختر خاله های دوماد رفتن برقصن،
که عروس طی یک حرکت انتهاری پاشد و رفت باهاشون دعوا کرد، البته به طور نا محسوس.
هیچی دیگه ما هم افسردگی گرفتیم و مجبور شدیم با دختر عمه ی مامانم ( ها؟ اونجوری نگاه نکنین تازه نوزده سالشه بله شوهرم داره) نشستیم و به ریش نداشته ی عروس و همه چیز می خندیدیم جاتون خالی خیلی حال داد.