ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
بهترین منظره ی زندگی من کوهی است که در همسایگی محله ی ما زندگی می کند. البته
ادامه مطلب ...از کوچه باغ های تنهایی دوران کودکی ام می گذشتم؛ بوی دود درآمیخته به نان را استشمام می کردم.نم نم باران و بوی کاهگل دیوار های قدیمی فضا را .......
بازهم 365 روز دیگر گذشتند و من از عمرم غافلم. بازهم می خواهم با خود عهد کنم در سال جدید متحول شوم اما می دانم که فایده ای ندارد؛ زیرا پارسال هم همین عهد را با خود کردم.
ولی نه .
ادامه مطلب ...آمد ... آمد با همان سیمای همیشگی یا شاید با سوز و گدازی بیش از سال پیش،
آمد ... آمد با همان سیمای همیشگی یا شاید با سوز و گدازی بیش از سال پیش، با همان قامت خمیده و ردای مشکی دریده شده ای که مشکی اش رنگ عشق است؛عشق به حسین، همان چشم های پر غم و با همان قلب شکسته !
تو آمدی، با غم نامه ای به وسعت دریا، به سرخی شفق، به کبودی داغ و سوزان شقایق.
صدای گام هایت، که خبر از آمدنت می دهند، برج غرور هر کسی را می شکند و همه و همه اشک می ریزند.
با گرمای وجودت قدرتی به جهان می دهی که حتی در سرد ترین روزها هم، خ قلب ها آب می شوند و جهان به عذا داری مرگ معشوق بر میخیزد.
تو آمدی تا بار دگر سفره ی دلمان را نزد معشوق بگشاییم؛ تا یکبار دیگر داستان پیروزی اینان بر شمشیر را تعریف کنی.
تو می آیی و ما را بازهم از مرداب نفس نجات می دهی و عشقمان را برایمان یاد آوری می کنی.
تو که می آیی، بادی از سوی کربلا می آید و بوی حسین، ابوالفضل، علی اصغر و زینب را می آورد؛ غم نامه ات را ورق می زند و کبوتران عاشق بین الحرمین سطر سطر آن را با صدایی اندوهگین زمزمه می کنند.
با آمدنت جهان مشکی می شود.مسلمان و غیر مسلمان اشک می ریزند اما هرچقدرهم که جهان بگرید بازهم زینب بیشتر گریسته.
ادامه مطلب ...آمد ... آمد با همان سیمای همیشگی یا شاید با سوز و گدازی بیش از سال پیش،
آمد ... آمد با همان سیمای همیشگی یا شاید با سوز و گدازی بیش از سال پیش، با همان قامت خمیده و ردای مشکی دریده شده ای که مشکی اش رنگ عشق است؛عشق به حسین، همان چشم های پر غم و با همان قلب شکسته !
تو آمدی، با غم نامه ای به وسعت دریا، به سرخی شفق، به کبودی داغ و سوزان شقایق.
صدای گام هایت، که خبر از آمدنت می دهند، برج غرور هر کسی را می شکند و همه و همه اشک می ریزند.
با گرمای وجودت قدرتی به جهان می دهی که حتی در سرد ترین روزها هم، خ قلب ها آب می شوند و جهان به عذا داری مرگ معشوق بر میخیزد.
تو آمدی تا بار دگر سفره ی دلمان را نزد معشوق بگشاییم؛ تا یکبار دیگر داستان پیروزی اینان بر شمشیر را تعریف کنی.
تو می آیی و ما را بازهم از مرداب نفس نجات می دهی و عشقمان را برایمان یاد آوری می کنی.
تو که می آیی، بادی از سوی کربلا می آید و بوی حسین، ابوالفضل، علی اصغر و زینب را می آورد؛ غم نامه ات را ورق می زند و کبوتران عاشق بین الحرمین سطر سطر آن را با صدایی اندوهگین زمزمه می کنند.
با آمدنت جهان مشکی می شود.مسلمان و غیر مسلمان اشک می ریزند اما هرچقدرهم که جهان بگرید بازهم زینب بیشتر گریسته.
ادامه مطلب ...