شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.
شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

شاید بتوانی بدهی پایانم |شعرخودم


 شاید بتوانی بدهی پایانم

قصه ام با نامت همچنان بی پایان

در دل برگ سپیدی جا ماند

قلب من در وسط قصه ما بلوا کرد

کاغذ آخرخون شد

سرخ سرخ رنگ انار

موقع له شدن دانه ی آن وسط انگشتان

قلب من بلوا کرد

کاغذ خونین رنگ

قصه را رنگی داد

رنگ دیوانگی و رنگ جنون

 

ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

.........

شاید گویند من دیوانه ام

آری دیوانه ام

دیوانه ی معشوقم

ولی رفته است معشوقم

مانده ام تنها در این ویرانه ها

ادامه مطلب ...

غم

چیست این غم؟

که همه عالم ز آن گریزانند؟

همه ز آن بد

ادامه مطلب ...

مشکی رنگ عشق

قلبم می تپد.اما برای که؟

قلبم خانه

ادامه مطلب ...

انتها

باز هم خواهش

باز هم التماس

خواهش برای فرصتی دوباره

التماس برای نرفتن

اما نیرنگ ... 

باز هم خواهش

باز هم التماس

خواهش برای فرصتی دوباره

التماس برای نرفتن

اما نیرنگ ها قلبم را

سنگی سخت کرده اند

می خواهم بمانم

اما می دانم بی فایده است

زیرا هر فرصت

قلبم را بیشتر می شکند

پشت التماس های فرصتی دوباره

نیرنگی نابخشوندنیست

نیرنگی آزار دهنده تر از

نیرنگ های قبلی

می روم و تنهایش می گذارم

بی هم در تنهایی

بی مهر بی احساس

می روم و می روم و می روم

اما انگار پایانی نیست این راه را

در طول راه بی پایان

تکیه های سنگی قلبم را

می بخشم

می بخشم به قلب های ناقص

چون دگر مرا بدان ها نیازی نیست

می روم و می روم و می روم

قلب سنگی ام پایان میابد

دگر امیدی نیست مرا

برای ادامه دادن

پس فرصت نیز پایان میابد

اما راه نه

راه همچنان پا برجاست

همچنان طولانی

با پایانی دست نیافتنی

پایان بی پایانش پوزخند می زند به من

در لحظه های واپسینم

مرگ در تننهایی

چه غمناک

چه تنهایم

اما او می آید

تا تنهاییم را بشوید

افسوساما افسوس قلبی ندارم

کاش قلب سنگی ام را می داشتم

دست به حریم جایگاه سابقش می برم

با نومیدی می جویم وجودم را

به امید تکیه حتی کوچک

اما نه پایان یافته

برمی خیزد

می اندیشد من در تنهایی مرده ام

نه مَرو نه مرده ام

التماس می کنم

زجه می زنم

نگاهش آبیست

در نگاهش

خود را می بینم

که بدون توجه به التماس ها

تنهایش گذاشتم

اما در کنار اشک

عشق را می بینم

می خواهد دور شود که

ناگه چیزی را می یابم

تکیه ای بزرگ از قلبم که سنگ نشده

تکیه ای که می تپد

و او در آن جای دارد

به سویش می روم

با او به پایان راه می رسم

چه شیرین است فرصتی دوباره

چه شیرین است بخشش

و چه شیرین است با او بودن

با او ماندن

و با او جان سپردن

ادامه مطلب ...