شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.
شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

سالی نو و تحولی در من ...

بازهم 365 روز دیگر گذشتند و من از عمرم غافلم. بازهم می خواهم با خود عهد کنم در سال جدید متحول شوم اما می دانم که فایده ای ندارد؛ زیرا پارسال هم همین عهد را با خود کردم.

ولی نه .

ادامه مطلب ...

اندوه محرم

آمد ... آمد با همان سیمای همیشگی یا شاید با سوز و گدازی بیش از سال پیش،

آمد ... آمد با همان سیمای همیشگی یا شاید با سوز و گدازی بیش از سال پیش، با همان قامت خمیده و ردای مشکی دریده شده ای که مشکی اش رنگ عشق است؛عشق به حسین، همان چشم های پر غم و با همان قلب شکسته !

تو آمدی، با غم نامه ای به وسعت دریا، به سرخی شفق، به کبودی داغ و سوزان شقایق.

صدای گام هایت، که خبر از آمدنت می دهند، برج غرور هر کسی را می شکند و همه و همه اشک می ریزند.

با گرمای وجودت قدرتی به جهان می دهی که حتی در سرد ترین روزها هم، خ قلب ها آب می شوند و جهان به عذا داری مرگ معشوق بر میخیزد.

تو آمدی تا بار دگر سفره ی دلمان را نزد معشوق بگشاییم؛ تا یکبار دیگر داستان پیروزی اینان بر شمشیر را تعریف کنی.

تو می آیی و ما را بازهم از مرداب نفس نجات می دهی و عشقمان را برایمان یاد آوری می کنی.

تو که می آیی، بادی از سوی کربلا می آید و بوی حسین، ابوالفضل، علی اصغر و زینب را می آورد؛ غم نامه ات را ورق می زند و کبوتران عاشق بین الحرمین سطر سطر آن را با صدایی اندوهگین زمزمه می کنند.

با آمدنت جهان مشکی می شود.مسلمان و غیر مسلمان اشک می ریزند اما هرچقدرهم که جهان بگرید بازهم زینب بیشتر گریسته.

ادامه مطلب ...

اندوه محرم

آمد ... آمد با همان سیمای همیشگی یا شاید با سوز و گدازی بیش از سال پیش،

آمد ... آمد با همان سیمای همیشگی یا شاید با سوز و گدازی بیش از سال پیش، با همان قامت خمیده و ردای مشکی دریده شده ای که مشکی اش رنگ عشق است؛عشق به حسین، همان چشم های پر غم و با همان قلب شکسته !

تو آمدی، با غم نامه ای به وسعت دریا، به سرخی شفق، به کبودی داغ و سوزان شقایق.

صدای گام هایت، که خبر از آمدنت می دهند، برج غرور هر کسی را می شکند و همه و همه اشک می ریزند.

با گرمای وجودت قدرتی به جهان می دهی که حتی در سرد ترین روزها هم، خ قلب ها آب می شوند و جهان به عذا داری مرگ معشوق بر میخیزد.

تو آمدی تا بار دگر سفره ی دلمان را نزد معشوق بگشاییم؛ تا یکبار دیگر داستان پیروزی اینان بر شمشیر را تعریف کنی.

تو می آیی و ما را بازهم از مرداب نفس نجات می دهی و عشقمان را برایمان یاد آوری می کنی.

تو که می آیی، بادی از سوی کربلا می آید و بوی حسین، ابوالفضل، علی اصغر و زینب را می آورد؛ غم نامه ات را ورق می زند و کبوتران عاشق بین الحرمین سطر سطر آن را با صدایی اندوهگین زمزمه می کنند.

با آمدنت جهان مشکی می شود.مسلمان و غیر مسلمان اشک می ریزند اما هرچقدرهم که جهان بگرید بازهم زینب بیشتر گریسته.

ادامه مطلب ...

انتها

باز هم خواهش

باز هم التماس

خواهش برای فرصتی دوباره

التماس برای نرفتن

اما نیرنگ ... 

باز هم خواهش

باز هم التماس

خواهش برای فرصتی دوباره

التماس برای نرفتن

اما نیرنگ ها قلبم را

سنگی سخت کرده اند

می خواهم بمانم

اما می دانم بی فایده است

زیرا هر فرصت

قلبم را بیشتر می شکند

پشت التماس های فرصتی دوباره

نیرنگی نابخشوندنیست

نیرنگی آزار دهنده تر از

نیرنگ های قبلی

می روم و تنهایش می گذارم

بی هم در تنهایی

بی مهر بی احساس

می روم و می روم و می روم

اما انگار پایانی نیست این راه را

در طول راه بی پایان

تکیه های سنگی قلبم را

می بخشم

می بخشم به قلب های ناقص

چون دگر مرا بدان ها نیازی نیست

می روم و می روم و می روم

قلب سنگی ام پایان میابد

دگر امیدی نیست مرا

برای ادامه دادن

پس فرصت نیز پایان میابد

اما راه نه

راه همچنان پا برجاست

همچنان طولانی

با پایانی دست نیافتنی

پایان بی پایانش پوزخند می زند به من

در لحظه های واپسینم

مرگ در تننهایی

چه غمناک

چه تنهایم

اما او می آید

تا تنهاییم را بشوید

افسوساما افسوس قلبی ندارم

کاش قلب سنگی ام را می داشتم

دست به حریم جایگاه سابقش می برم

با نومیدی می جویم وجودم را

به امید تکیه حتی کوچک

اما نه پایان یافته

برمی خیزد

می اندیشد من در تنهایی مرده ام

نه مَرو نه مرده ام

التماس می کنم

زجه می زنم

نگاهش آبیست

در نگاهش

خود را می بینم

که بدون توجه به التماس ها

تنهایش گذاشتم

اما در کنار اشک

عشق را می بینم

می خواهد دور شود که

ناگه چیزی را می یابم

تکیه ای بزرگ از قلبم که سنگ نشده

تکیه ای که می تپد

و او در آن جای دارد

به سویش می روم

با او به پایان راه می رسم

چه شیرین است فرصتی دوباره

چه شیرین است بخشش

و چه شیرین است با او بودن

با او ماندن

و با او جان سپردن

ادامه مطلب ...

انتها

باز هم خواهش

باز هم التماس

خواهش برای فرصتی دوباره

التماس برای نرفتن

اما نیرنگ ... 

ادامه مطلب ...