شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.
شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

اندوه محرم

اندوه محرم

سال نو می شود؛

با بوی غم،آرایش پارچه های سیاه بر محله ها

شست و شوی گریه ها

نوای نوحه ها و روضه ها

چه عید غم انگیزی،عید که نه عزا

1374سال می گذرد از آن روز

از آن روزی که؛

عیدمان عزا شد،زندگیمان تلخ و جهلمان آشکارا

چه بی رحمانه نبر 72 تن در برابر30هزار نفر

هنوز می آید صدای گریه ها و زاری های زنان و کودکان دشت بلا

هنوز می شنوم فریاد"چه کسی ست مرا یاری کند؟"حسین را

من کجایم؟در میان این همه غصه و آشوب و بلا؟

با چادری سیاه می نشینیم در مجلس اشک و آه

اشک می ریزیم با آه و و واه

اما دو روز است این اشک ها

حتی صبر نمی کنیم که سه روز بگذرد از عاشورا

فردای عاشورا؛

قهقهه خنده در محله ها

لباس سفید و شادی ها

ما که هستیم؟گاهی قدیسه و گاهی...

هنوز کم است برای وصف این ماه

ولی همه این گونه نیستند

گاهی اشک و گاهی خنده و شادی ها

با وجود این ها

اندوه این ماه غیر قابل وصف است ، شاید برای بعدی ها...

اندیشه

اندیشه

گاه می اندیشم

به چه می اندیشند

مردم این شهر

که همه  از غم رفتن این ثانیه ها غم گینند

گاه می اندیشم

حصرت این ثانیه ها

چه بهایی دارد

به بهای یک عمر

یک عمر می شود حصرت یک لحظه فروخت؟

گاه می اندیشم

گاه می اندیشم

که به عشق ازلی فکر کنم

به گذشت،عشق،علاقه

ونمی دانم چه وقت

می شود پر شد از عشق

از آرامش

گاه اندیشه ی من تو خالیست

مثل یک گوی بلوری که در آن می چرخد ماهی افکارم

گاه می بینم نه ماهی ست نه گوی

و نه اندیشه پر عشق است

گاه می بینم چه راحت صیاد

ماهی قرمز گویم را برد

گاه می بینم که صیاد منم

روح سرگردانم

می رباید ماهی قرمز را

ومن از فکر تهی

می روم این راه را

راه را تا خانه

برگ ریزان خزان

موضوع:برگ ریزان خزان

        از بین فصل ها زمستان را به خاطر سرمای استخوان سوزش می پسندم ولی اکنون که در پاییز به سر می بریم هوای پاییزی چنان مرا در بر گرفته که حتی بارش باران نیز از گرفتگی روح خسته ام کم نمی کند. گویی پایانی برای این دلتنگی ها نیست،مادرم می گوید؛ ((تا وقتی که اولین باران پاییزی نبارد هوای دل همچنان گرفته می ماند))

اکنون که به شمار انگشت های یک دستم باران باریده ولی هنوز هم بند دلتنگی هایم گشوده نشده...

من با این دلتنگی ها غریبه ام ،جنسم جنس دلتنگی نیست،من دختر تابستان؛دیار سر سبزی طبیعت با این برگ های زرد و نارنجی چنان غریبه ام که هر روز دلم به هوای تابستان غرق باران می شود...طوری که حتی گاهی قطراتی از سیلاب بی نهایت قلبم از چشمانم راهی می یابند و قل می خورند بر روی گونه هایم.

      این روز ها به قرمزی چشم هایم در آینه ،به ژولیدگی موهایم عادت کرده ام ،من این روز ها عادت کرده ام پریشان باشم ،پشت نقابی از خونسردی ،نقابی که اکثرا می شکند ، من هنوز فراموش نکرده ام غم فراق تابستان را ،تابستانی که وحشت دوباره تکرار نشدنش کابوس شب و روزم است.

تابستان دیار شوق و ذوق دیار شادی ها یادت گرامی!

اینک که برگ های پاییزی پارک های پر گل و چمنت را فرا گرفته ...

اینک که پاییز همچون پارچه ای نارنجی رنگ کم کم بر یادگاری هایت می افتند...دلم هوای باران بهاری کرده بهاری که نسیم تو داشته باشد.

پدر...

پدر...

من از این بدی ها

از این بی کسی ها

از این دلشوره ها

نمی هراسم....

خوبی تو برای تمام لحظات نفس کشیدنم کافیست...نوازش دستانت بر تمام دلشوره ها و بی کسی هایم دواست،آرامش است...چقدر دیر فهمیدم تو را دارم،چقدر دیر ارزش نوازش هایت را دانستم......نوازش دستانی که پر از حس پدر است....چقدر خوب است کسی را دارم به اسم پدر...کسی که بر همه دردهایم دارویی است نوازشش....کسی که قبل از باریدن اشک از آسمان چشم هایم دستانم را می گیرد و حس خوب آرامش داشتنش را به من هدیه می کند...کسی که نگاهش خود تنها حس خوب بی نیازی است...

بی نیاز بودن ازهرگونه بیگانه ای

پدرم من تا تورا دارم هرگز غمی در وجودم لانه نخواهد کرد...تا تو را دارم بی نیازم از هرچه باران که بخواهد خاک روبه های دلم را بشوید و ببرد...تا تو هستی کهنگی معنا ندارد

تو دانا ترین انسانی هستی که تا کنون دیده ام؛هنگاهی که اشتباهم را می بینی و با یک اخم میفهمانی بد است...وقتی اشتباهم را میبینی و نمی گذری...وقتی اشتباهم را جار نمیزنی...وقتی صورتت را چروک می کنی تا به من بفهمانی بد است...تو معنای ایثاری...وقتی محبتت را از من دریغ نمیکنی تو معنای مهری...وقتی فریاد میزنی سرم تو معنای عصبانیتی

پدرم در فرهنگ لغت زندگی ام تو معنا و مفهوم یک مرد کاملی

پدرم تو مبدا و سرآغاز هر صفت مذکری ازتو کمتر نا مرد است و از تو بیشتر در جهان من نیست

پدرم تو معیار سنجش مذکر های زندگی ام هستی

اولین مرد زندگی هر دختر بچه ای

خلاصه میگویم دوستت دارم

؟

موضوع:

؟

دغدغه ی من شاید دغدغه نباشد،شاید فقط تک نقطه ی غریبی باشد ته خط برای آغاز یک سر خط،شاید همان پله های صعودی باشند که می برندم به نقطه ی وجود....

وجود آدمی......وجود انسانیت،راست گفته اند که آدم بودن آسان است ولی انسان بودن سخت و دشوار.....

نمیدانم چگونه میتوانم مغر آشفته ام را آرام کنم و فقط بنویسم برای یک موضوع...یک موضوع که تمام زندگیم را در بر می گیرد...

زندگی که از کودکی سرشار از سئوال بود....سئوال هایی که علی رغم علامت سئوال تهشان در سطر بعدی جوابی برایشان پیدا نمی شد.سئوال هایی که هم پرتگاهی برای سقوط بودند و هم پله هایی برای صعود...علامت سئوال هایی که به خاطر جوابشان سه خط پایین آمدم و رفتم تا بیابم جوابشان را....ولی یا جوابی نبود یا اگر بود فراموش می شدند سئوال ها در گذر زمان و گاه هم آنقدر جوابشان ساده و سطحی بود که از سه خط باز هم دو خط باقی می ماند.

      اکنون که خوب می اندیشم به نظرم باید از همان اول خودکار قرمزی بر میداشتم و خطی به درازای وجودم روی این دستور ادبیات می کشیدم و ته هر جمله ای ؛چه عاطفی،چه خبری،چه عمری و چه سئوالی...نقطه ای می گذاشتم و آغازی در سر خط...