شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.
شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

پدر...

پدر...

من از این بدی ها

از این بی کسی ها

از این دلشوره ها

نمی هراسم....

خوبی تو برای تمام لحظات نفس کشیدنم کافیست...نوازش دستانت بر تمام دلشوره ها و بی کسی هایم دواست،آرامش است...چقدر دیر فهمیدم تو را دارم،چقدر دیر ارزش نوازش هایت را دانستم......نوازش دستانی که پر از حس پدر است....چقدر خوب است کسی را دارم به اسم پدر...کسی که بر همه دردهایم دارویی است نوازشش....کسی که قبل از باریدن اشک از آسمان چشم هایم دستانم را می گیرد و حس خوب آرامش داشتنش را به من هدیه می کند...کسی که نگاهش خود تنها حس خوب بی نیازی است...

بی نیاز بودن ازهرگونه بیگانه ای

پدرم من تا تورا دارم هرگز غمی در وجودم لانه نخواهد کرد...تا تو را دارم بی نیازم از هرچه باران که بخواهد خاک روبه های دلم را بشوید و ببرد...تا تو هستی کهنگی معنا ندارد

تو دانا ترین انسانی هستی که تا کنون دیده ام؛هنگاهی که اشتباهم را می بینی و با یک اخم میفهمانی بد است...وقتی اشتباهم را میبینی و نمی گذری...وقتی اشتباهم را جار نمیزنی...وقتی صورتت را چروک می کنی تا به من بفهمانی بد است...تو معنای ایثاری...وقتی محبتت را از من دریغ نمیکنی تو معنای مهری...وقتی فریاد میزنی سرم تو معنای عصبانیتی

پدرم در فرهنگ لغت زندگی ام تو معنا و مفهوم یک مرد کاملی

پدرم تو مبدا و سرآغاز هر صفت مذکری ازتو کمتر نا مرد است و از تو بیشتر در جهان من نیست

پدرم تو معیار سنجش مذکر های زندگی ام هستی

اولین مرد زندگی هر دختر بچه ای

خلاصه میگویم دوستت دارم

؟

موضوع:

؟

دغدغه ی من شاید دغدغه نباشد،شاید فقط تک نقطه ی غریبی باشد ته خط برای آغاز یک سر خط،شاید همان پله های صعودی باشند که می برندم به نقطه ی وجود....

وجود آدمی......وجود انسانیت،راست گفته اند که آدم بودن آسان است ولی انسان بودن سخت و دشوار.....

نمیدانم چگونه میتوانم مغر آشفته ام را آرام کنم و فقط بنویسم برای یک موضوع...یک موضوع که تمام زندگیم را در بر می گیرد...

زندگی که از کودکی سرشار از سئوال بود....سئوال هایی که علی رغم علامت سئوال تهشان در سطر بعدی جوابی برایشان پیدا نمی شد.سئوال هایی که هم پرتگاهی برای سقوط بودند و هم پله هایی برای صعود...علامت سئوال هایی که به خاطر جوابشان سه خط پایین آمدم و رفتم تا بیابم جوابشان را....ولی یا جوابی نبود یا اگر بود فراموش می شدند سئوال ها در گذر زمان و گاه هم آنقدر جوابشان ساده و سطحی بود که از سه خط باز هم دو خط باقی می ماند.

      اکنون که خوب می اندیشم به نظرم باید از همان اول خودکار قرمزی بر میداشتم و خطی به درازای وجودم روی این دستور ادبیات می کشیدم و ته هر جمله ای ؛چه عاطفی،چه خبری،چه عمری و چه سئوالی...نقطه ای می گذاشتم و آغازی در سر خط...

تصور کنید در خانه تنها هستید ناگهان صدای مهیبی میشنوید گفت و گوی درونی(مونو لوگ) به صورت انشایی بنویسید.

تصور کنید در خانه تنها هستید ناگهان صدای مهیبی میشنوید گفت و گوی درونی(مونو لوگ) به صورت انشایی بنویسید.

 اَه اَه معلوم نیست این پدر و مادر گرامی کجا غیبشون زده؟؟؟...انگار نه انگار که من بدبخت باید از این پسر گرامیشون مواظبت کنم....اونم چه پسر گل و گلابی!!!!اگه بابا نباشه یه ثانیه هم تو خونه بند نمیشه!!!ای بخشکی شانس هنوز ریاضیای فردا رو ننوشتم...اصلا ول کن می گم دفترم یادم رفته!!!الآن این پسره ی کوچه گردمهم تره!!!

چادر؟چادر کجاست؟همین الان باید گم بشه؟!خدایا این چادر لامصب کجاست؟

تـــــرق

آی سرم.....چه شانس گندی دارم من!!!اَه جالباسی همین الآن که من میخوام چادرم رو بردارم باید بیفتی رو سرم؟؟؟....اوخ اوخ....وای این چیه؟وای خون....خــــــــون...مامان کجایی که ببینی سر گل دخترت به خاطر اون پسر چلمنگت شکست

حالا جعبه ی کمک های اولیه کجاست؟فک کنم مخم دراثربرخورد با جالباسی که اونم خودم پریدم بغلش جابه جا شده!!!

بــــــــمـب

استغفرالله رب العامین....این دیگه چی بود؟؟انگاری بمب اتم ترکوندن...الله اکبر....نکنه کار این پسره ی ذلیل مردست؟

حتما دیگه کار خودشو کردو خونه رو ترکوند!!!!

عــــــــــــــــــــــــــلی؟؟؟؟؟

برادر کوچک

برادر کوچک 

 

   گفتند بزرگ می شود

 من هم به خیال بزرگ شدنش ،ثانیه ها را سپردم به امان خدا ،بزرگ شد ولی بزرگ تر از آن چیزی که می خواستم...برادری میخواستم تا دستش را بگیرم تاتی کند...برادری میخواستم خنده هایش همچون گذشته شیرین...برادری میخواستم تا بزرگش کنم،شاهد بزرگ شدنش باشم...

    ولی غافل شدم،غافل از آن لبخند ها،غافل از "مریم" هایی که فریاد می زد تا بیایم و ببینمش......

    بزرگ شد...بزرگانه شد....لبخند هایش شد،همان پوزخند هایی که من در جواب کودکی اش می زدم.....

بزرگ شد و من در حصرت کودکی اش ماندم....بزرگ شد بزرگانه فکر کرد،بزرگانه خندید،بزرگانه فریب  داد و بزرگانه تر ازمن بزرگ شد 

ادامه مطلب ...

...

...

در آسمان سرک می کشیدم برای یافتنش ولی بی نتیجه بود...پشت ابر ها پشت کوه ها نبود...بگویم تمام آسمان را زیر و رو کرده ام دروغ نگفته ام...آری همه اش گشتم و گشتم ولی نبود...بالاخره شب شد و من هم خسته کنار کنار دریای اشک هایم نشستم مثل دریای واقعی شور بود....شور شور  انگار تمام شباهت من و دنیای واقعی دریای شورمان بود...چشم دوختم به دریایی که از سیاهی آسمان سیاه بود.....ناگهان دیدمش خودش بود ولی نه در آسمان بلکه در زمین ولی بازهم دست نیافتنی وسط دریای اشک هایم بود.....مثل همیشه درخشان و زیبا و ستارگان چشمک زن دورش حلقه زده بودند،گویی آن ها هم نمیخواستند ماهشان را با کسی قسمت کنند...دلم را به دریا زدم ،سوار قایق پارویی خیالم شدم...و به سختی خودم را به وسط دریای اشک رساندم ....دستم را دراز کردم که لمسش کنم ولی تکان خورد....چند بار این کار را کردم تا فهمیدم آنچه می بینم تصویر اوست بر صفحه ی خیالم...گریه ام گرفت...لم بارانی شد ولی کم نیاوردم سرم را بالا بردم تا به خدا بگویم کاری کند...ولی هنوز "خ" خدا را نگفته بودم که دیدمش خود واقعی اش را ولی باز هم دست نیافتنی ...او بر آسمان شب خانه داشت..

خدایا چه دانایی که آگاهی بر حتی سخن شروع نشده ام

بی نهایت دوستت دارم