شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.
شبکه جهانی مستفیض نما

شبکه جهانی مستفیض نما

بیشتر نوشته های این بلاگ نوشته های شخصی نویسندگان است و لذا خواهشمند است در صورت کپی و استفاده از این مطالب منبع و نام نویسنده را ذکر کنید.

اگر امروز آخرین روز زندگی شما باشد

اگر امروز آخرین روز زندگی شما باشد...

آخرین روز امروز است.به گذشته می اندیشم.به گذشته،به روزهایی که در انتظار امروز لحظه ها را می شماردم،اما حال

ادامه مطلب ...

پس از موعد مقرر

داستانی: پس از موعد مقرر 

 

 

 

 

 

 

 

روز چهاشنته بودآخرین روزهفته ازنظرمدرسه ای ها ودو روز تعطیلی پشت سر هم.زنگ های اول تاسوم مثل فرفره گذشت ولی در زنگ چهارم به من ودوستم مرضیه مسئولیتی داده شد.درمدرسه ی ما 6 کلاس وجودداردواز هرپایه 2 کلاس ولی امسال از پایه ی اول 3 کلاس ثبت نام کرده اند.برای همین به جای 6کلاس 7 کلاس شده ایم به خاطراین کاریکی از کلاس های سوم  یعنی سوم 1 به داخل دبیرستان دخترانه رفته اند.آن روز به من ودوستم خانم وحید نیا گفت:(برگه های نمونه سوالات آزمون ریاضی را به کلاس سوم 1 در دبیرستان ببریدوبه بچه ها بدهید.) من ومرضیه از مدرسه خودمان بیرون آمدیم وبه دبیرستان رفتیم وقتی درحیاط دبیرستان بودیم مرضیه در پوست خود نمی گنجید چون من واو اولین باری بود که به دبیرستان دخترانه ی تیزهوشان قدم گذاشته  بودیم .وقتی به داخل مدرسه رفتیم ابتدا طبقه ی اول راگشتیم .

  

بقیه ادامه مطلب

ادامه مطلب ...

ما باید

 

ما باید 

 

 

 

 

 

 

     باید گفت...باید اثبات کرد که "هستند آدم هایی که" برای آدم هایی که می خواهند باشند...

    باید گفت: هستند هنوز هم آدمهایی که در وجودشان انسانیت باشد.....باید اثبات کرد این را باید امروز که نشد فردا گفت به فرزندانی که در حصرت این آدمهایند

   و باید گفت: هنوز هم هستند آدمهایی که در نقاب آدم گرگی درنده بیش نیستند....آن هم همین امروز به نسل آینده ای که در حصرت انسانیتند اما سعادت می جویند

        باید حقیقت را گفت...آری نقاب مخفی سازی تا ابد بر چهره ی هولناک و زیبای حقیقت سایه نمی اندازد

      باید گفت:هنوز هم در این دنیا که از آن بیش از سیاهی نمی دانم....هستند کسانی که آدم یا همان انسان شاید دیده نشوند ولی لحظه لحظه مصاحبت با آن ها......آدمی را....انسانی را نمایان می سازد...که شاید نظیرش در داستان های افسانه ای باشد

       و همیشه باید گفت که چهره ....که ظاهر....که نقاب خوش خط خال صورت....که گاه هم زشت است...ملاک نیست ... ملاک ...ازرش...وسیله ی سنجش آدمی....احساس است ....روح سپید آدمیست....که در پی ظاهری عجیب و متفاوت پنهان شده  و شایدهم پناه گرفته از ترس آسیب دیدن...باید یادآوری کرد که کم انسان هایی هستند با چهره های راستگو

      باید همیشه در پی حقیقت بود...حقیقتی که گاه خودمان خودمان را از دانستنش محروم می کنیم....گاه خودمان باخودمان رو راست نیستیم...گاه ما هم در پی گذاشتن کلاهی گشاد روی سرمان هستیم.....گاه ما ازحقیقت می ترسیم

    از رویارویی با چیزی که سعادت و خوشبختی ما را می خواهد....می ترسیم

     آری گاه باید اعتراف کنیم که ضعیفیم...ناتوانیم....آری ترسو وبزدلیم

     غیراز اینست؟؟؟....ما باید گاه کارهایی بکنیم برخلاف غریضه....برخلاف خواسته مان....

ما باید ایثار گر باشیم

چه خوش بود...

 

 

چه خوش بود...  

 

 

  

 

 

 

 

      یاد آن روزگاران بخیر که تو بودی....من بودم....تک و تنها در کوچه های غم زده.....یادش بخیر من این سر دنیا بودم وتو آن سر دیگرش.....یادش بخیر روزگار بی گاری ما....یادش بخیر آن زندگی های پر ستاره....یادش بخیر آن آرزوهای بی نهایت و کم ارزش....یادش بخیر آن خراب کاری های کودکانه....آن ترس های بچگانه....آن بازی های خنده دار....آن کلاغ پر های بی ریا....آن ها که باز می خواستند ثابت کنند من از تو و تو از من راهمان جداست.... یادش بخیر آسمان زمین ، خورشید و ماه ،شب و روز ، همه و همه دست در دست یکدیگر داده بودند تا ثابت کنند من و تو مال هم نیستیم.....یادش بخیر همان روز شبی و ماه خورشیدی که همه ی مردم می گفتند ازهم فراریند هم دست در دست یکدیگر داده بودند...ولی ما حتی نمی دانستیم من و تو یعنی چی؟....ما هنوز در رویا های کودکانه پرنسس و پرنس بودیم....یادش بخیر!!!!....وحالا باز روزگار و دنیا و کائنات می خواهند درست و حسابی ثابت کنند "من و تو" ،"ما" غلط است ،" من و او "و"او و او" درست روزگار است......کاش هنوز معنی با هم بودن را نمی دانستیم.....

رویایت چیست؟

رویایت چیست؟ 

 

 

 

 

        نمی دانم رویایی داری یا نه؟ نمی دانم هنوز آنقدر سرگرم کارهایت هستی که فراموش می کنی رویا را یا نه؟ نمی دانم معنی اش را می دانی یا نه؟ رویا واژه ی غریبی است برای تویا نه؟ یا اینکه آنقدر در رویایی که فراموش میکنی واقعیت چیست؟

خُب کجایی معلوم کن!!

اگر فراموش کرده ای؟ مشکلی نیست کمکت می کنم.....

      یادت است وقتی بچه بودی شب ها وقت خواب که می شد مادرت به زور تو را مجبور به مسواک زدن می کرد و می گفت: "عزیزم لا لا!!" و تو نمی توانستی بگویی " نه!" چون به قول مادر بزرگت آن روی مادر را بالا می آوردی .....تو به اجبار به اتاقت می رفتی و زیر پتو پنهان می شدی چون از هیولا های خیالی اتاقت وحشت داشتی چون اتاقت آنقدر تاریک بود که حتی نمی توانستی لبه ی تخت را ببینی ... و هر وقت از تاریکی اتاق به مادر شکایت می کردی او فقط سر تکان می داد و می گفت "باشه عزیزم براش یه فکری می کنم " وتو فکر می کردی که کی او برای تاریکی اتاقت فکری می کند؟؟؟....یادت است یک شب قبل از اینکه بروی روی تختت و زیر پتو پنهان شوی تصمیم گرفتی پیشنهاد دوستت را برای کم کردن تاریکی اتاقت عملی کنی و برای همین در را کمی باز گذاشتی که رو شنایی به اتاقت بیاید و.... یادت است آن شب با خیال راحت سرت را روی بالشت خرسی ات گذاشتی و بدون اینکه پتو را تا بالای سرت بکشی با لبخند به خوابی راحت فرو رفتی....ولی نیمه های شب صدای دعوا خواب شیرنت را از تو گرفت و تو برای اینکه منشاء صدا را پیدا کنی با دست وپای لرزان به سمت در اتاقت رفتی وآن را کاملا باز کردی.....یادت است آن شب وقتی پدر و مادرت را درحال دعوا دیدی با چشمان گریان به اتاقت رفتی و از آن به بعد هرشب قبل از خواب به یک خانواده سه نفره ی خوشبخت فکر می کردی که پدرو مادر با عشق وعلاقه فرزندشان را بزرگ می کردند وهمیشه برای مشکلات فرزندشان چاره ای در آستین داشتند و هیچ وقت با هم نصف شب سر مسائل کوچک دعوا نمیکردند تا بتوانند در اتاق فرزندشان را نیمه باز بگذارند تا فرزندشان شب را با آرامش صبح کند و هیچ وقت نیازی به چراغ خواب نداشته باشد....

حالا یادت آمد؟